شيدان وثيق 

 

چپ و جامعه­ی مدنی

 

(بخش اول)

 

پرسش‏انگيز بنيادين و آشفتگی نظرات

 

متن زير گفتاري است كه رفيق شيدان در 17 فوريه 1999 در برلين، در نشست فرهنگي كانون پناهندگان اين شهر، ايراد كرده است.

طرحي نو

 

برخي از روشنفكران و فعالان چپ از سال‌ها پيش- و در مورد چپ ايراني، نه صرفاً از بعد از دوم خرداد- در باره­ي جامعه­ي مدني بحث و تأمل كرده‌اند. نقش و اهميت بنيادين آن را مورد توجه و تأكيد قرار داده‌اند. من نيز به نوبه­ي خود اين تلاش نظري و عملي را در بازبيني تجربه­ي سياسي گذشته‌ام و در روند نقد و نفي نظام فكري و عمل­كردي چپ سنتي و نيز در راستاي قرائتي ديگر از ماركس، يكي از قرائت‌هاي ممكن آن، انجام داده‌ام.

آن چه كه در اين گفتار مي‌خواهم به صورت يك بحث پيشنهادي طرح كنم، از خلال يك واپس‏نگري تاريخي به سير تحول و دگرگوني معنا و مفهوم جامعه­ي مدني، تأملي است بر پرسش‏انگيز (problematique) اساسي و گوهرين آن.

«جامعه­ي مدني» به مثابه­ي يك مقوله­ي فلسفي و جامعه‌شناسي، هم در عنوان و هم در مفهوم، در اواخر قرن 17 در غرب اختراع مي‌شود. از آن پس تا كنون، كه در آستانه­ي سده­ي بيست و يكم هستيم، تعريف اين واژه، با افت و خيز‌هايي، دستخوش تغيير و تحول شده است. (به جز يك استثناي مهم: گرامشي)، جامعه­ي مدني از نو به صورت يك جنبش گسترده­ي فكري و اجتماعي روي صحنه مي‌آيد و به مد روز تبديل مي‌شود. توليدات نظري، تلقي‌ها و تبيين‌هايي بي‌شمار و متفاوت و متناقض از آن به عمل مي‌آيند. با اين همه، ناروشني و ابهام، پيچيدگي و چند‌گانگي، اختلاط و التقاط در تعريف و تفهيم جامعه­ي مدني همواره به چشم مي‌خورند. تا آن جا كه برخي از صاحب نظران غربي امروز از افسانه­ي جامعه­ي مدني سخن مي‌رانند. به زعم آن­ها، اين فرمول، در دست روشنفكران و روزنامه‌نگاران، تبديل به يك اسباب‌‌بازي (gadjet) ايدئولوژيكي، كلامي و قلمي شده است.

علت آن نيز قابل توضيح است. «جامعه­ي مدني» به سختي تبديل به يك مقوله­ي كلاسيكِ فلسفه­ي سياسي شده است. در دانش‏نامه‌هاي فلسفي - و آن هم تنها در چاپ‌هاي اخير-  بيش از يك ستون به آن اختصاص نداده‌اند. انديش‏مندان و فلاسفه‌اي كه در اين باره نظر داده‌اند فصلي معين براي آن باز نكرده‌اند. تنها، مكتب انگليسي- اسكاتلندي در قرن هفده و سپس هگل در اوايل قرن نوزده جايي مشخص و قابل توجه به جامعه­ي مدني در نظام فلسفي خود داده‌اند. ماركس، گرامشي و يا آرنت نيز به طور جنبي به اين موضوع پرداخته‌اند. و سرانجام، ماركسيسم‌هاي پس از ماركس و به ويژه لنينيسم، اساساً نسبت به جامعه­ي مدني بيگانه بودند. پديداري به عنوان جامعه­ي مدني مستقل از حاكميت و قدرت سياسي، در ذهنيت توتاليترگرا و توتاليترساز آن­ها نمي‌توانست راهي براي خود باز كند.

آن چه كه در جهان غرب، از دهه­ي 1980 به اين سو، موجب برآمدن دو باره­ي جنبش‏هاي جامعه­ي مدني و وفور نظريه‌پردازي در باره­ي آن شده است، دو عامل اصلي مي‌باشند: يكي، فروپاشي سوسياليسم استبدادي و «دولت خلقي» در شرق و ديگري، بحران سوسيال دمكراسي و «دولت رفاه» در غرب است.

جنبش هواداري از جامعه­ي مدني، مانند بسياري از پديده‌هاي سياسي، اجتماعي، فلسفي و علمي، از اروپا آغاز مي‌شود و به ساير نقاط گيتي، از جمله به كشور‌هاي موسوم به جهان سوم، سرايت مي‌كند. جامعه­ي ايران نيز، كه در بطن خود آمادگي پذيرش آن را داشت و دارد، به استقبال آن مي‌شتابد.

 

1-  پربلماتيك مركزي جامعه­ي مدني و مقام آن در نوسازي چپ

 

در اين گفتمان، سه موضوع را به بحث مي‌گذاريم.

يكم- از دوم خرداد به اين سو، ما شاهد تولد و توسعه­ي جنبشي فكري و اجتماعي بي‌نظير در جامعه­ي ايران مي‌باشيم. شاخص آن را مي‌توان شيفتگي براي آزادي و دمكراسي و فعاليت‌هاي مدني و شهروندي مستقل از حاكميت ناميد. اين دلباختگي براي آزادي و دمكراسي و دفاع از حق و حقوق جامعه­ي مدني را مي‌توان در سطح عموم مردم و به خصوص در نزد گروه‌هاي خاص اجتماعي چون روشنفكران، روزنامه‌نگاران و به طور كلي جامعه­ي فرهنگي و هم‌چنين در ميان اقشاري از زنان، جوانان و تحصيل‌كرده‌هاي شهري، با عقايد مذهبي و غيرمذهبي، مشاهده كرد.

اما آن چه كه من مي‌خواهم در اين قلمياري طرح كنم، بررسي اهميت فوق‌العاده و سرنوشت‌ساز اين جنبش فكري و اجتماعي براي توسعه­ي جامعه­ي ايران، نيست. اين مسئله، موضوعي است كه اشاراتي به آن خواهد شد، اما در فرصت و مناسبتي ديگر بايد به آن مشخصاً پرداخته شود. موضوع اصلي بحث من در اين گفتار اين است كه آن چه كه در قالب فرمول "جادويي" جامعه­ي مدني، امروز در ايران، به ويژه از سوي روشنفكران داخل كشور، طرح مي‌شود، بيشتر، تعريف مباني يك جامعه­ي دمكراتيك يعني پيش‏شرط‌هاي ضروري جامعه­ي مدني است تا تأكيد بر ويژگي‌هاي اصلي و اساسي آن. در نتيجه، اين ويژگي‌هاي پرسش‏برانگيز، در ميان انبوهي از بحث‌هاي گوناگون، كه در آن­ها از هر دري سخن گفته مي‌شود، مستور، اگر نه مخدوش و يا حتا محو مي‌گردند.

دوم- من سعي مي‌كنم كه در يك بازبيني تاريخي نشان دهم كه پرسش­انگيز اصلي و بنيادين جامعه­ي مدني، مناسبات تعارضي آن با دولت و قدرت حاكمه سياسي است. اين رابطه زوجين جامعه­ي مدني- دولت، يك فرايند هم‌زيستي- هم‌ستيزي در طول تاريخ را تشكيل داده است. جامعه­ي مدني همواره در مناسبات پيچيده و تقابلي‌اش با حاكميت و قدرت سياسي تعريف و مفهوم‌سازي شده است. مناسبات متقابل و دعواي اين زوجين، همواره بستر يك مبارزه­ي عقيدتي، سياسي و اجتماعي را تشكيل داده است. به اين معنا كه بر سر تعريف و تبيين جامعه­ي مدني، همواره در طول تاريخ و در شرايط اجتماعي- اقتصادي مشخص، چالش و جدال سياسي در گرفته است. اين پرسش كه جامعه­ي مدني تا چه حد از نهاد‌هاي قدرت سياسي جدا و مستقل مي‌شود و در اين گسست خود، تا كجا مي‌تواند و بايد گام بردارد، خود يك موضوع مشاجره و مبارزه بوده است. در يك كلام، واژه­ي جامعه­ي مدني، يك اصطلاح بي‌طرفانه و خنثا نبوده است، بلكه فرايند تعريف آن، خود، يك مبارزه­ي سياسي، اجتماعي و فلسفي را تشكيل داده است.

سوم- چپ ديگر و منتقد، چپي كه مي‌خواهد خود را از منظومه­ي بينش و عمل­كرد سنتي- هم در شكل سويتيك آن و هم سوسيال دمكراتيك-  آزاد و رها سازد، امروز در موقعيتي قرار دارد كه ناگزير، براي بقاي خود، بايد مباني ارزشي ديگر و نويني خلق و هويتي جديد بازسازي كند. و اين امر مهم و حياتي، ممكن نيست جز در راستاي نگرشي نوين نسبت به جامعه­ي مدني و ايجاد مناسباتي جديد و غير قيم‌سالارانه با جنبش‏هاي اجتماعي.

پس ما نياز به اكتساب بينشي جديد و ديگر از «سياست»، از «كار سياسي» و از مباني تحول و تكامل اجتماعي داريم كه با الگوهاي ذهني تاكنوني، كم‌ترين وجه تشابهي نخواهند داشت. مناسبات چپ با جامعه­ي مدني و كيفيت اين مناسبات، بدون ترديد، در كانون نوسازي فكري و عمل­كردي اين چپ قرار مي‌گيرند.

 

2-  تبارشناسي مختصر جامعه­ي مدني

 

قبل از پرداختن به سه موضوع فوق، لازم مي‌دانم كه به لحاظ تبارشناسيك، واژه جامعه­ي مدني را به اختصار توضيح دهيم.

اصطلاح «جامعه­ي مدني»، برگردان فارسي آن چيزي است كه در غرب و به زبان فرانسه Societe civile و يا به زبان انگليسي Civil society مي‌نامند.

در ايران، چه پيش و چه پس از اسلام، ما با چنين واژه‌اي، نه در ادبيات سياسي و نه در فلسفه - يعني در آن چه كه در ايران به سختي مي‌توان «فلسفه سياسي» ناميد، كه تقريباً محدود به فلسفه­ي فارابي مي‌شود و خود آن نيز ملهم از نئوافلاطونيسم هلني است- روبه­رو نمي‌شويم. البته از مدينه و انواع آن صحبت شده است (فارابي، ابوعلي سينا و خواجه نصير طوسي). هم‌چنين از سوي متفكران اسلامي از مدينته‌النبي، شهر پيغمبر، كه قبلاً نامش يثرب بوده، سخن رانده شده است. اما در تمام طول تاريخ، "انديشه­ي سياسي" در ايران، چه در دوران مشروطيت، چه پس از شهريور 20 و در دوره­ي زمام‌داري دكتر مصدق و چه سرانجام در دوره­ي پيش و پس از انقلاب بهمن و تا سال‌ها بعد از آن، بحث و تأملي در باره­ي «جامعه­ي مدني» به عنوان مقوله‌اي متعين، فلسفي و جامعه­شناسي صورت نگرفته است.

در غرب نيز، بر خلاف تصور رايج و ادعاي پاره‌اي از جامعه‌شناسان و "هلنيست‌ها"، اين اصطلاح را در نزد يونانيان پيدا نمي‌كنيم. در يونان باستان، چيزي به عنوان civil كه جدا و منفك از politique باشد، معنا نداشته است. در آتن قرن پنجم پيش از ميلاد، دولت، سياست و شهر در هم آميخته و يك چيز و واقعيت را تشكيل مي‌دادند كه polis نام داشت. جامعه­ي سياسي و جامعه­ي شهري، حوزه­ي سياست و حوزه­ي فعاليت شهروندي از هم جدا نبوده است و يك كليت يعني koinonia politike يا «جامعه­ي سياسي- شهري» را تشكيل مي‌دادند. «سياست» همانا شركت شهروندان در اداره­ي امور شهر يعني در مجمع عمومي شهر (Boule) بود. isonomia  به اين معنا نبود كه همه نسبت به قانون برابر بودند و يا قانون براي همه يك سان اعمال مي‌شد، بلكه تنها اين معنا را داشت كه همه­ي كساني كه شهروند به حساب مي‌آمدند نسبت به فعاليت سياسي يا شركت در اداره­ي امور شهر در يك سطح و رتبه، در مواضعي برابر و همسان نسبت به يكديگر، همانند نقطه‌هاي يك دايره نسبت به مركز نامرعي آن، قرار داشتند. وجود آگورا، فقدان يك مركز تصميم‌گيرنده و گردش مديريت و رهبريت به صورت متناوب و از طريق قرعه كشي در بين شهروندان كه انجمن شهر را تشكيل مي‌دادند، تبلور عيني بينش يونانيان از دمكراسي و سياست بود.

Civil اما، يك واژه لاتيني است كه براي نخستين بار در روم، در قرن اول ميلادي، مورد استفاده قرار مي‌گيرد. civilis  يعني مربوط به شهر و civis  يعني شهروند. citoyen و citizen نيز از همان ريشه مي‌باشند. همين طور، واژه­ي civilisation  يا تمدن نيز از ريشه­ي شهر، شهريت، مدنيت و شهروندي است. cite يا شهر از civitas لاتيني نشأت مي‌گيرد.

به طور خلاصه، اصطلاح جامعه­ي مدني، در معنايي كه مستقيماً از عنوانش برمي­آيد، هيچ بار مفهومي‌اي جز جامعه­ي شهري، جامعه‌اي متشكل از اهالي شهر ندارد. در حالي كه واژه‌هاي فلسفه­ي سياسي كه در يونان اختراع شده‌اند، چون دموس­كراسي (مردم سالاري) و يا آريستوس‏كراسي (نخبه سالاري)، به تنهايي و در عنوان خود، معنا و مفهومي مشخص را متبادر مي‌كنند. 

جامعه­ي مدني، در خود، تنها اين معنا را انتقال مي‌دهد كه ما با تجمعي از انسان‌ها سر و كار داريم كه در شهر زندگي مي‌كنند و بنابراين با جامعه­ي بدوي و طبيعي و وابستگي‌هاي قومي از يك سو و با محيط خانواده و وابستگي‌هاي خوني و خويشاوندي متفاوت است. در حقيقت، اين فلسفه­ي سياسي پست- يوناني و پراتيك دوگانه و منفك و جدا از هم اجتماعي- سياسي پس از يونان است كه از دو كلمه­ي جامعه و شهر، societas  و civilis، واژه و مفهومي را تحت عنوان « جامعه­ي مدني» مي‌سازند.

هنگامي كه ما از «اختراع جامعه­ي مدني» سخن مي‌رانيم، نظر بر مفهوم سازي آن در شرايط اجتماعي- تاريخي معين داريم.

سرانجام، اصطلاح دولت در اين گفتار، ناظر بر نهاد‌ها و حوزه‌هاي اعمال قدرت سياسي و سلطه (domination) است. پيچيدگي امروزي مقوله­ي دولت كه از جمله ناشي از پيوند‌ها و تداخل‌هاي نهادينه­ي آن با جامعه است، بحثي مهم است كه پربلماتيك جامعه­ي مدني را دو چندان دشوار مي‌کند و در جاي خود به آن اشاره خواهد شد. اما به طوركلي، بحث تئوري دولت در عصر ما نياز به گفتاري بسيط و جداگانه دارد كه از حوصله اين نوشتار خارج است.

 

3-  اختلاط بحث دمكراسي با جامعه­ي مدني در ايران

همان‌طور كه اشاره‌كرديم، امروز در ايران، ما شاهد عروج يك جنبش فكري و اجتماعي پردامنه، عميق و بي‌سابقه در هواداري از جامعه­ي مدني هستيم.

در اين جا لازم مي‌دانم، با اين كه از موضوع بحث خارج مي شوم، به نكته­اي مهم اشاره كنم. بحث‌ها و نظريه‌پردازي‌هايي كه امروزه از جانب روشنفكران و اهل قلم در داخل كشور انجام مي‌پذيرند، با وجود استمرار شرايط خفقان و ترور دگرانديشان و محدوديت‌هاي شديد كار فكري در ايران از لحاظ امكان تقابل و تبادل آزاد نظري ميان صاحب‌نظران و دسترسي آنان به ادبيات گوناگون جهاني و...، تحسين برانگيز، اگر نه اعجاب برانگيز است. از اين رو اگر در دوران سياه محمد رضا شاهي، در مجموع و به طور غالب و شكننده‌اي، تأملات و مطالعات تئوريك، با همه ضعف‌ها و نقايص‏شان، از سوي روشنفكران و فعالان سياسي خارج از كشور صورت مي‌گرفت، امروزه، به حق و با جرأت مي‌توان ادعا كرد كه جريان يك طرفه­ي گذشته صد و هشتاد درجه تغيير جهت به سوي داخل كشور داده است. به اين معنا كه غليان جنبش فكري و خلاقيت نظري در چالش با مشكلات و معضلات و پربلماتيك‌هاي واقعي و زنده­ي اجتماعي، در وجوه متنوع فلسفي، سياسي، اجتماعي، اقتصادي و... نه در خارج، بلكه در درون كشور مي‌جوشد و مي‌تابد. از اين جهت، به نظر من امروز، موضوع كار فعالان سياسي و روشنفكران در تبعيد، بيش از هر چيز، همراهي و همكوشي صميمانه و نيز مداخله و ديالوگ و تبادل و تقابل نظري با دست‌اندركاران جنبش فكري داخل كشور است. در راستاي چنين ارزش‏يابي و باوري است كه ما، در زير، دست به نقدي كوتاه و مختصر از نظرات پاره‌اي از روشنفكران داخل كشور، در باره­ي جامعه­ي مدني، زده‌ايم.     

مطالعه­ي نظرها و تحليل‌هايي كه امروز در داخل كشور، در تعريف از جامعه­ي مدني، انجام مي‌پذيرند- از جمله در كتابي كه تحت عنوان جامعه­ي مدني و جوانان (نشر قطره) در ايران انتشار يافته است و در آن بيش از 20 روشنفكر لاييك و مذهبي در باره­ي جامعه­ي مدني اظهار نظر كرده‌اند- حكايت از آن مي‌كنند كه مسئله­ي اصلي جامعه­ي مدني در پس يك سلسله از بحث‌ها و تبيين‌هايي كه بيشتر مربوط به نظام قانونمند دمكراسي است، تا حد كم و بيش زيادي مخدوش مي‌شود. البته در اين بحث‌ها، زمينه‌ها و پيش‏شرط‌هاي اصلي جامعه­ي مدني، كه همانا مباني يك جامعه­ي دمكراتيك است، غالباً و به درستي مورد تأكيد قرار گرفته‌اند. هم‌چنين نيز، اهميت تبيين تاريخي مقوله­ي جامعه­ي مدني، به ويژه از سوي زنده يادان پوينده و مختاري. اما با اين همه، موضوع و دعواي مركزي جامعه­ي مدني، يعني آن چه كه در تمام طول تاريخ حيات اين مقوله، تعريف‌ساز و مفهوم‌ساز آن بوده است، كمتر و شايد هرگز جايگاه و مقام اصلي خود را در آشفتگي تعاريف و تفاسير، باز نمي‌يابد.

در زير، فرازهايي از نظرات صاحب نظران داخل كشور را از همان كتاب نقل مي‌كنيم. با اين تذكر كه انتخاب اين فراز‌ها طبيعتاً نمي‌توانند ترجمان واقعي تمامي مطالب آن‌ها باشند. خواننده­ي اين سطور را به مطالعه مجموعه­ي بحث‌هاي جالب و تأمل‌برانگيز اين نويسندگان در كتاب نام برده عميقاً تشويق مي‌كنيم. 

- شيرين عبادي طرح مي‌كند: "جامعه­ي مدني اجتماع افرادي است كه در كمال برابري و برادري با هم به سر مي‌برند. حدود و حقوق و تكاليف مردم كاملاً مشخص است. حكومت خدمتگزار مردم است، به وسيله­ي مردم و با اراده­ي آزاد آن­ها انتخاب مي­شود، وظايف و تكاليف به وسيله­ي قانون مشخص مي‌شود".

 - مقصود فراستخواه براي جامعه­ي مدني 11 خصوصيت مي‌شمارد كه پديده‌ها و مسايل گوناگوني را در برمي‌گيرند: از جمله نهادهاي صنفي، اقتصادي و اجتماعي، نظام سياسي، توافق اجتماعي، توزيع قدرت سياسي، انتخاب مجريان و قانون‌گذاران، انفكاك قواي سه گانه و غيره...

- محمد مختاري جامعه­ي مدني را "سازماندهي خردمندانه­ي جامعه، مشروعيت قدرت بر اراده­ي آزاد و حق انتخاب و مشاركت تعريف مي‌كند".

- محسن سعدزاده مي‌نويسد: "جامعه­ي مدني جامعه‌اي است كه تمام امورات جمعي بر پايه­ي اراده و خرد جمعي مي‌چرخند و فرد يا گروه نمي‌تواند مستبدانه و متعبدانه نظريه‌هاي خود را بر جمع تحميل كند."

- عباس عبدي مي‌گويد: "تصور من از جامعه­ي مدني جامعه‌اي است كه قانون در آن جامعه حاكميت دارد".

- اعظم طالقاني بر اين اعتقاد است كه "جامعه­ي مدني مجموعه‌اي از انسان‌ها است. انسان در اين جامعه موجودي است كه بايد تلاش كند قوانين بقا را بشناسد، روابط ديگران را با خودش و خودش را با ديگران بشناسد...".

- عبدالعلي بازرگان جامعه­ي مدني را "جامعه‌اي [مي‌داند] كه مدنيت و عقلانيت جمعي در آن حاكم است".

- مريم خراساني "در دو سطح عام و خاص به جامعه­ي مدني مي‌پردازد". از نظر او، در سطح عام، "جامعه­ي مدني همان جامعه­ي متمدن يا به بياني جامعه­ي انساني در كنار جوامع موجودات غير انسان است". و در سطح خاص، جامعه­ي مدني، "در سيصد سال گذشته، با گسترش مناسبات سرمايه‌داري در جهان" حوزه­ي پيدايش "حقوق انسان و مفهوم فرد و فرديت، آزادي‌هاي فردي، حقوق شهروندي" و غيره است.

- فاطمه محفوظ بالله بر اين نظر است كه "جامعه­ي مدني، در واقعيت موجود، نويد جامعه‌اي است كه تكليف مردم و دولت در قالب قانون اساسي مشخص و معلوم باشد. يعني پايان يافتن سردرگمي‌ها و بي‌نظمي‌ها، حكم‌كردن‌ها و فرمان‌دادن‌هاي ديكتاتورمنشانه... ايجاد امنيت و آرامش و برقراري برابري حقوق همه افراد جامعه در مقابل قوانين..."

- براي مجيد محمدي، "جامعه­ي مدني شامل است بر مجموعه‌اي از تشكل­هاي صنفي، حرفه‌اي و تخصصي (مثل اتحاديه‌هاي كارگري، انجمن‌هاي علمي، نظام‌هاي حرفه‌اي مانند نظام مهندسي يا نظام پزشكي)، گروه­هاي شكل گرفته بر اساس علايق و گرايش­ها (انجمن‌هاي هنري و فرهنگي، انجمن‌هاي خيريه، احزاب سياسي،...) و هر گونه مجمع يا تشكيلات كه هدفي خاص را دنبال مي‌كنند".

- مهرانگيز كار معتقد است كه "در جامعه­ي مدني، اراده‌هاي فردي كه همواره معطوف به خواسته‌هايي معين است، در مجموعه‌هايي از نظاير خود تجلي مي‌يابد. در نتيجه جامعه تركيبي مي‌شود از انواع اراده‌هاي فردي كه خود را در جمع تشكل‌هاي گوناگون تعريف مي‌كنند".

- محمد جواد لاريجاني جامعه­ي مدني را "‌تجمع عاملي [مي‌داند] كه اعضاي آن براي نيل به "سعادت" با اختيار خود در آن وارد شده‌اند".

- محمد جعفر پوينده مي‌نويسد: "جامعه­ي مدني به چگونگي ساختمان حيات اجتماعي مربوط مي‌گردد و به طور خلاصه و عام چنين تعريف مي‌شود: مجموعه­ي نهاد‌ها و تشكل‌هاي گوناگون صنفي و سياسي اقشار و طبقات مختلف جامعه كه در مقابل جامعه­ي سياسي يا حكومت از استقلال نسبي برخوردار هستند. به عبارت ديگر در دنياي مدرن كه با حاكميت نظام اجتماعي سرمايه‌داري مشخص مي‌شود، جامعه­ي مدني تمام نهاد‌هاي غير دولتي را در برمي‌گيرد".

- از ديد فريده فرهي، "جامعه­ي مدني امروز در ايران به 3 صورت مطرح شده است. الف: حركت به سوي جامعه‌اي كه در آن قانون نقشي تعيين كننده را بازي مي‌كند... ب: يك نوع شيوه­ي زندگي كه در آن فعاليت اجتماعي، ابراز عقيده و بحث و گفت­وگو در مورد چگونگي تنظيم جامعه يك وظيفه­ي همگاني تلقي مي‌گردد... و ج: حركت به سوي جامعه‌اي كه در آن گروه‌ها مي‌توانند به صورت مستقل و دور از دخالت دولت تشكيل داده شوند و از طريق فعاليت‌هايشان سرنوشت افراد جامعه را تعيين كنند".

- به "گمان" پرويز ورجاوند، "جامعه­ي مدني جامعه‌اي است كه اساس آن بر حاكميت ملي استوار است و تعيين سرنوشت آن به خواست و رأي ملت بستگي دارد و دولت در آن برگزيده­ي ملت و خدمتگزار آن است و منابع طبيعي و قدرت توليد در خدمت رشد و توسعه­ي جامعه است نه در انحصار يك اقليت حاكم".

- و سرانجام، ابراهيم يزدي، جامعه­ي مدني را در سه نكته خلاصه مي‌كند: "1-  در جامعه­ي مدني حاكميت از آن مردم است و حقوق و آزادي‌هاي اساسي ملت به رسميت شناخته شده است. 2-  در جامعه­ي مدني قانون و قانون‌گرايي حاكم است و 3-  در جامعه­ي مدني تكثر و تنوع اعتقادي، سياسي، اجتماعي، به عنوان يك اصل انساني قبول شده است".

از مجموعه تفاسير و تعاريف فوق برمي‌آيد كه در برابر پرسش جامعه­ي مدني چيست؟، پاسخ‌ها، در اكثريت غريب به اتفاق‌شان، شايد به استثناي يك الي دو نفر چون پوينده، بيشتر از هر چيز ناظر بر مشخصات نظام اجتماعي و سياسي موسوم به دمكراسي، به معناي متعارف و شناخته شده­ي آن است. با اين كه اين مشخصات پيش شرط‌هاي اساسي و انصراف ناپذير پيدايش يك جامعه­ي مدني مدرن است، اما نمي‌توانند به منزله­ي خود تعريف آن به شمار آيند. به عبارت ديگر، جامعه­ي مدني به مثابه­ي زيرمجموعه‌اي از جامعه­ي دمكراتيك با آن مترادف نمي‌شود و اين‌هماني نمي‌گردد. حال پرسش اين است كه چرا به جاي استفاده از اصطلاح غني و همه جانبه‌ي دمكراسي يا معادل فارسي آن، مردم‌سالاري، به زحمت مي‌كوشيم، همه­ي مضامين و مشخصات جامعه­ي دمكراتيك يعني حاكميت ملي، حكومت قانون، آزادي‌هاي فردي، اجتماعي و سياسي، انفكاك قوا، حق انتخاب، حقوق فردي و اجتماعي، شكل حكومت و غيره را در قالب واژه­ي «جامعه­ي مدني» تعريف و توضيح دهيم؟

مقوله­ي جامعه­ي مدني، همان طور كه در بخش دوم اين گفتار، در شماره­ي آينده، توضيح خواهيم داد، چه در گذشته و چه امروز، مي‌خواهد يك مسئله­ي ويژه، يك معضل بنيادين، يك پربلماتيك خاص را، در مناسبات با قدرت سياسي، مطرح كند. در نتيجه تعريف جامعه­ي مدني را نمي‌توان صرفاً بر زمينه‌ها و بستر پيدايش آن، يعني بر مباني عام دمكراسي تقليل، اگر نه، تحويل داد. به عبارت ديگر، جامعه­ي مدني، در بطن يك جامعه­ي دمكراتيك، بحثي ريشه‌اي و ويژه­ي خود را دارا است و در نتيجه اختلاط و درهم‌آميزي اين بحث با مباحث جامعه­ي دمكراتيك، از ويژگي و برندگي اين مقوله، هم به لحاظ فلسفي و اجتماعي و هم سياسي و عملي، مي‌كاهد.

البته غالب اين روشنفكران بر روي يك نكته مهم و اساسي تأكيد كرده‌اند. و آن اين است كه در جامعه­ي مدني، شهروندان آزادانه و داوطلبانه در انجمن‌ها و تشكل­هاي صنفي، اجتماعي، فرهنگي و سياسي مستقل از دولت و احزاب و قدرت سياسي متشكل مي‌شوند و در دفاع از حقوق و خواسته‌هاي خود مشاركت مي‌كنند. اما از آن جا كه كوشش مي‌شود همه­ي مناسبات يك جامعه­ي دمكراتيك را تحت عنوان «جامعه­ي مدني» توضيح دهند، اين مقوله به شکل يك فرمول سحرآميز و مشكل­گشا در مي‌آيد كه با توسل به آن گويا مي‌توان تمامي معضلات اجتماعي، اقتصادي، سياسي و همه مسايل دمكراتيك و حتا "سوسياليستي" جامعه را حل و فصل كرد.

در اين ميان، نظرات پوينده و مختاري همه جانبه‌تر و دقيق‌تر مي‌باشند. شايد به اين دليل كه آن­ها بيشتر از ديگران نسبت به مباني فلسفي و تاريخي بحث جامعه­ي مدني در اروپا آشنايي داشته‌اند. اما با اين همه، برخورد آن­ها نيز در پاره‌اي از موارد خالي از ابهام نيست.

به عنوان مثال، مختاري در تعريف از جامعه­ي مدني مي‌گويد: "سازمانيابي و رشد حوزه­ي عمومي جامعه كه مستقل از حكومت و فعاليت‌هاي مزدبري است تا هم حكومت كنترل شود و هم جلوي هرگونه اجحاف به حقوق شهروندان از لحاظ سياسي و اقتصادي گرفته شود" (همانجا، تأكيدات از ماست). و يا پوينده در راستاي نظرات پاره‌اي از جامعه‌شناسان غربي، با اين كه اطلاعاتي مبسوط از تاريخچه­ي جامعه­ي مدني به دست مي‌دهد، اما سعي مي‌كند ريشه‌هاي مقوله­ي جامعه­ي مدني را در يونان پيدا كند.

در آن چه كه در شماره­ي آينده خواهد آمد، ما نشان خواهيم داد كه اتفاقاً جامعه­ي مدني ريشه در پيدايش اقتصاد سرمايه‌داري، توليد كالايي، تجارت و مبادله دارد. بنابراين حوزه­ي خريد و فروش نيروي كار و روابط مزدبري را نيز در بر مي‌گيرد. در نتيجه، بر خلاف استنباط مختاري، جامعه­ي مدني اتفاقاً به معناي پيدايش فضايي خالي از اجحافات اقتصادي، فضايي تهي از اختلافات و تعارضات اقتصادي، اجتماعي، طبقاتي و در نتيجه سياسي نبوده است بلكه اين‌ها، خود، منشأ ديناميسم دروني جامعه­ي مدني را تشكيل مي­دهند، در تعريف‌سازي و مفهوم‌سازي آن شركت مي‌كنند. هم‌چنين، كوشش در يافتن ريشه‌هاي جامعه­ي مدني، كه محصول عصر مدرن است، به ويژه در يونان باستان، يعني در فضايي كه تقسيم كار سياسي- مدني در چارچوب polis معنا و مفهومي نداشته است، چندان كمكي به پيشرفت بحث نمي­كند بلكه حتا مي‌تواند، همان طور كه نشان خواهيم داد، طرح پربلماتيك امروزي جامعه­ي مدني را با مشكل مواجه سازد.