شيدان وثيق

 

خدا حافظ "كمونيسم كارگری!

 

"به بهانه­ی جدا شدن برخی از كادرها و اعضای "حزب كمونيست كارگری"

 

"چه روزگار خرابي است، بيچاره من كه به دنيا آمده‌ام تا به اين وضع سروسامان دهم." 

‌هاملت، شكسپير

 

"ما از اين حركت نمي‌كنيم كه انسان‌ها چه مي‌گويند، چه مي‌پندارند، چه تصور مي‌كنند و يا حتي از اين حركت نمي‌كنيم كه ديگران، در باره­ي آن­ها، چه مي‌گويند، چه مي‌انديشند و يا تصور مي‌كنند... خير، ما از انسان‌ها در فعاليت واقعي‌شان حركت ميكنيم، ما از روند زندگي واقعي آن­هاست كه مي‌توانيم دريابيم چگونه اين فرايند حياتي در ذهنيت آنها بصورت بازتاب‌‌ها و پژواك‌هاي ايدئولوژيكي تجلي و تكوين ‌مي‌يابد".

مارکس، ايدئولوژي آلماني  

 

"گفتمان انتقادي از گفتمان جزمي متمايز است زيرا كه در باره­ي محدوديت‌هاي خودِ انديشه و انديشيدن پرسش مي‌كند و در ضمن انديشه و انديشيدن خود را نيز همواره در چهارچوب كاملاً متعين همان محدوديت‌ها مي‌شناسد... نزد ماركس، پرسش‏انگيز فوق اسلوبي مي‌شود كه، در هر مورد، تاريخ‌مندي انديشه را مد نظر قرار مي‌دهد، و اين خود، الزاماً، از جاه‌طلبي‌هاي آن خواهد كاست".

Emanuel Renault in Marx et l`idee de critique   

 

1- اندر ترك "حزب كمونيست كارگري" و... فنجان چاي

 

چندي پيش، برخي از كادرها و فعالان "حزب كمونيست كارگري" جدا شدن خود را از اين سكت سياسي خارج از كشوري اعلام كردند و متعاقب آن، از سوي باقي‌ماندگان- همواره- وفاوار- به- سكت، "اسنادي از مباحث دروني حزب"، انتشار يافت كه به دست ما نيز رسيد.

فرانسوي‌ها تكه كلامي جالب دارند. آن­ها، هرگاه كه مسئله يا موضوعي را بي اهميت و بي‌‌ارزش ‌مي‌شمارند و يا اساساً آن را يك "نارخداد" تلقي مي‌كنند، مي‌گويند كه فلان مسئله يا بهمان موضوع، "فنجان چاي"شان نيست. ماجراي ترك "حزب كمونيست ايران" توسط عده‌اي از فعالان و اعضاي آن نيز از اين قبيل مسايل و موضوعات سياسي مي‌باشد. براي من و بسياري از افراد و چه بسا شايد براي قاطبه­ي مردم ايران و گيتي، حيات، فعاليت و سرنوشت اين سكت سياسي، از ابتداي "ظهور"ش تا به امروز كه با بحران سياسي- برنامه‌اي- ايدئولوژيكي مواجه شده است، نه فنجان چاي و نه حتا قهوه­ي ما را تشكيل داده است.

يعني از زماني كه عده‌اي از دانشجويان پر شور و چه بايد كرد- بلعيده­ي خارج از كشوري، برخاسته از اقشار و طبقات بورژوازي بزرگ و خرده‌بورژواي مرفه ايران، به دنبال امواج انقلاب بهمن به ايران باز مي‌گردند و هنوز از راه نرسيده، به منظور ايجاد حزب تراز نوين پرولتاريا و تحقق انقلاب كارگري، عازم يكي از عقب‌مانده‌‌ترين و فقير‌ترين مناطق ايران مي‌شوند... از زماني كه همين گروه، با مرعوب كردن يك سازمان نام و نشان‌دار محلي توسط جزميات مشعشع خود – به سان حكايت معروف پادشاهي كردن در جنگل و در غياب شيران- آن سازمان را با خود متحد و "حزب كمونيست ايران" را "برپا" مي‌كند... و سرانجام از هنگامي كه اين مدعيان انقلاب تام و تمام ضد‌سرمايه‌داري، تحت فشار سختي‌هاي زندگي در روستاها و وادي‌هاي دورافتاده­ي مرزي، ناگهان "متوجه" مي­شوند كه آن چه كه "حزب كمونيست" و كانوني براي ايجاد انترناسيونال نوين پنداشته‌اند، چيزي جز يك فرقه كوچك محلي، مليتي و بريده از طبقه كارگر نبوده است... در نتيجه و ناگهان از آن روي برمي‌تابند و اين بار به خاطر ايجاد حزبي «مدرن» و صد در صد كمونيستي و براي به سرانجام رساندن امر مقدس "‌انتقال كارگري"، راهي پيوند ارگانيك با طبقه­ي كارگر ايران... ببخشيد... راهي لندن، كلن، برلن و كوپنهاگ... مي‌شوند و در ديار غرب پرچم "حزب" "كمونيست" را با پسوندي "كارگري" علم مي‌كنند تا به ديگران و در درجه­ي اول و به ويژه به خود تفهيم كنند كه اين دفعه با دفعات پيشين فرق دارد، اين بار آن­ها واقعاً يك جريان "كارگري" مي‌باشند... باري، از آن زمان تا كنون و در تمام طول اين 20 سال، نمايش‏هاي كُمدي- تراژدي اين سكت پر مدعا همواره از حوصله­ي تماشاي ما خارج مانده‌اند.

با اين وصف اما، به نظر من، مطالعه­ي مباحث دروني اين سكت به مناسبت جداشدن پاره‌اي از كادرها و فعالان آن، از يك نقطه نظر قابل توجه و تأمل مي‌باشد. از آن نگاه كه بخشي از بحث معترضين در رابطه با پاره‌اي از معضلات و پرسش­انگيزهايي قرار مي‌گيرد كه در گستره­اي وسيع‌تر، البته با مضامين پربارتر، براي مجموعه چپ ايران، به ويژه براي چپ غير سنتي، همواره مطرح بوده است و مي‌باشد و پيوسته در طول مقالات طرحي‌نو مورد تعمق ما نيز قرار گرفته است. منظور من در اين جا، آن دسته از پربلماتيك‌هايي هستند كه مي‌توان آن­ها را در سه سرفصل اصلي رده‌بندي كرد: يكم، بحران «سياست» واقعاً موجود، دوم، بحران تحزب سياسي و بالاخص بحران سازمان‌يابي چپ در مناسباتش با جامعه مدني، با زحمتكشان و با جنبش اجتماعي و سرانجام سوم، بحران انديشه و پروژه­ي اجتماعي چپ و يا به بيان ديگر بحران مناسبات جدايي ساختاري ميان تئوري‌هاي چپ و چپ از يك سو و عمل "ممكن" ناظر بر شرايط عيني و تاريخي از سوي ديگر...

پس، در راستاي تأمل پيرامون مسايل فوق، فرصت را مغتنم شمردم تا به بهانه­ي نگاهي گذرا به نارخداد كناره‌گيري عده‌اي از "حزب كمونيست كارگري"، پرسش­ها و معضلاتي را كه به نظر من اساسي مي‌باشند، مجدداً مطرح كنم.

 

2- راز بقاي سكت‌ها و... بالماسكه­ي واقعيت‌ها

ماركس، در آغاز برآمدن حركت‌هاي نوين كارگري در اواسط قرن 19، بر اين باور بود كه فرقه‌هاي سري و بدوي كارگري، كه در ابتدا از استادكاران و شاگردان كارگاه‌هاي پيشه‌وري تشكيل شده بودند، به ميزان تكوين مناسبات سرمايه‌داري و تمركز و تجمع انبوه زحمتكشان در فابريك‌ها و صنايع بزرگ و همراه با رشد آگاهي ضدسرمايه‌داري و آزمون مبارزاتي و اجتماعي كارگران، رو به انحطاط و زوال خواهند رفت و به جاي آن­ها، سازمان‌هاي سراسري و طبقاتي و سوسياليستي توده‌هاي كارگر خواهند نشست. اگر اين حدس او، در مورد جنبش كارگري اروپا، بعدها تا اندازه‌اي به واقعيت تبديل شد، ولي امروز، كه صد و پنجاه سال از آن پيش­بيني مي‌گذرد، ما شاهد آنيم كه پديده­ي فرقه‌سازي و سكت‌بازي مكتبي، مذهبي و سياسي از نوع تشكلي كه در ميان پناهندگان ايراني در خارج از كشور، نام پرطمطراق "حزب كمونيست كارگري" را به خود اعطا كرده است، نه تنها رو به زوال نرفته بلكه استمرار و حتا، در حوزه­ي همواره معين، حاشيه‌اي و نازلي، توسعه نيز يافته است. البته در اين جا بايد تصريح كنيم كه استقامت سرسختانه­ي اين پديده‌هاي رواني- مذهبي- اجتماعي- سازماني عصر ما، تنها منحصر به جوامع توسعه نيافته نبوده است بلكه در بسياري از كشورهاي سرمايه‌داري و از جمله در پيشرفته‌ترين آن­ها يعني در اروپاي غربي و آمريكا نيز قابل توجه مي­باشد.

از براي چه سكت‌ها به وجود مي­آيند؟ و از بابت چه سكت‌ها پايدار مي­مانند؟ انگيزه­ي من در اين قلمياري كوتاه، پاسخ به پرسش فوق نيست. زيرا كه بسياري از صاحب‌نظران و روانشناسان اجتماعي در غرب، پيرامون راز حيات و بقاي سكت‌هاي مختلف مذهبي و مسلكي در جوامع امروزي، تحقيق و بررسي كرده‌اند و هر علاقه‌مند كنجكاو مي­تواند با مطالعه­ي پژوهش­هاي آن­ها، پاسخ‌هاي مورد نياز خود را به دست آورد. اما يك عامل اصلي ظهور و پايداري اين نوع فرقه‌ها و از جمله، در بحث مشخص ما، سكت موسوم به "حزب كمونيست كارگري" را شايد بتوان در حيات كهنسال و تنومند ‌فرهنگ «مريد و مرادي» يافت. فرهنگي كه بر اقشاري از جامعه، بر عقب مانده‌‌ترين و بحران‌زده‌ترين آن­ها، همواره حاكم و غالب بوده است و مي­باشد و چه بسا تا مدت­هايي مديد نيز مسلط خواهد بود. فرهنگي كه محصول شرايط عيني و تاريخي و مشخصي است كه از بطن آن زمينه‌هاي پيدايش، رشد و دوام فرقه‌ها فراهم مي­شوند.

سكت‌ها عموماً بر محور يك "اتوريته" يا "شخصيت"، يك "رهبر" يا «مرشد» و يا يك "خطيب" فرهمند (كاريسماتيك) شكل مي­گيرند. فردي كه در افسون‌‌گري سياسي- ايدئولوژيكي- رواني- تشكيلاتي، در فريب دادن پيروان خود و در لفاظي و عوام‌فريبي (demagogie) داراي استعداد و نبوغي فراوان است. اما در مناسبت «مريد- مرادي»، آن چه كه بيش از هر چيز تعيين‌كننده است، صرفاً قدرت كلام و نفوذ و سلطه و خدعه­يييس نخست" يا "دبيركل" نيست... صرفاً قدرت «مالي- حمايتي» تشكيلات در نگهداري اعضاي بي"سرپناه" نيست... بلكه، در درجه­ي اول، آمادگي ذهني و رواني انصاري است كه خود، حداقل در ابتدا، داوطلبانه، بنا بر نيازهاي روحي و رواني خود، خواستار هدايت شدن توسط يك قيم، يك «عقل كل» مي­باشند. و باز در همين راستا، اين تنها مريدان نيستند كه چون از استقلال رأي و فكر و عمل بي­بهره‌اند، در جستجوي يك رهبر "خط دهنده" و "سازمانده" مي­باشند، اين تنها مريدان نيستند كه در پناه «چتر حمايتي» سكت، در پي تحقق بخشيدن «بازشناسي» خود مي­باشند و اين تنها مريدان نيستند كه با عمل پيروي كردن خود، پيشوا مي­سازند و پيشوا مي­پرورانند. به عبارت ديگر، اينان، هنوز، در ظهور و تكوين آن مناسبات، تعيين كننده نيستند. بلكه آن واقعيت عيني، پيچيده و تاريخي، به نظر من، تعيين كننده و گوهرين است كه چون قادر نبوده است و نيست، مستقلاً و بدون واسطه­ي ايدئولوژيكي، «خود» را به صورت آشكار، شفاف و عريان  عرضه بدارد و به رأي­العين و «همان طور كه هست (به قول ماركس) بازتاب نمايد و بشناساند، در نتيجه و به تبع آن، و باز به قول ماركس، به صورت وارونه، فتيشانه و نقاب‌‌دار با واسطه­ي سازندگان ذهنيت اجتماعي و كاشفان اسرار واقعيت مجهول، يعني با واسطه­ي ايدئولوگ‌ها، فلاسفه، روشنفكران، سياست‌مداران، رهبران سياسي، قلم به دستان، خبر رسانان و خبرسازان، خطيبان و...، وارد صحنه مي­شود و در ذهنيت انسان‌ها به عنوان حقيقت و ايقان، نقش مي­بندد. در پرتو اين ناتواني تاريخي هستي كنوني در بازتاب خود به صورت آشكار، شفاف و بي­واسطه، در بستر اين رقص بانقاب پديدار‌ها، اين بالماسكه­ي واقعيت‌هاي عصر ما است كه روابط مريد و مرادي و، فراتر از آن، بسياري از رفتار و روش­هاي اجتماعي، اخلاقي، رواني، فكري و عملي ما، بر بنياد ‌كيش يا فتيشيسم سه‌گانه­ژ رهبر مسيحايي، حزب راهبر و كلام معجزه‌آفرين جان مي­گيرند... و چه جان سرسخت و پايداري!

 

3- افسانه­ي "انتقال كارگري" حزب و... راديو بي­بي­سي!

 

جدا شدگان، گر چه سال‌ها در درون يك منظومه­ي مكتبي- سكتي ساخته و پرورده شده‌اند، با اين حال، نسبت به باقيماندگان - همواره- وفادار- به- سكت، داراي يك مزيت قابل توجه مي­باشند. و آن اين كه آن­ها، حداقل دو نفر از آن­ها كه در ادامه­ي اين سطور موضوع اصلي اختلاف و علت جداييشان را بازگو خواهيم كرد، بر "تناقضي" انگشت گذارده‌اند كه براي گروه‌شان و هر سكت ديگر از اين نوع، به منزله­ي چشم اسفنديار، اهميتي حياتي دارد. به بيان ديگر آن­ها، مستقيماً، سلاح نقد و نفي را بر قلب هويتي سكت خود نشانه رفته‌اند. به اين معنا كه «كلام» شخص رهبر بلامنازع و چرخش جديد سياسي او در انحراف صد و هشتاد درجه‌اي از دگم بنيادين و تاكنوني تشكيلات را به زير سوال برده‌اند. "تجديد نظري" كه البته نه با نام واقعي خود، بلكه، طبق رسوم جاري و عادي در همه­ي سكت‌ها، در پوشش ايدئولوژيكي "ادامه و تعميق" مشي سازمان تظاهر مي­كند و خود را مي­شناساند. در زير، با انتخاب دو فراز از مباحث جدا شدگان، موضوع اصلي اختلاف آن­ها با نظر جديد رهبر را باز گو مي­كنيم، نظري كه عموماً در سكت‌هاي سياسي با مشي تشكيلات اين‌هماني پيدا مي­كند. البته بايد تصريح كنم كه بخش اعظم "مباحث دروني"، در حد برخورد‌هاي جنبي و بي­اهميت و در سطح مشاجراتي ملالت آور است كه عموماً از موضوع اصلي بحث مخالفان خارج مي­باشد. ترهاتي كه همواره به مناسبت انشعاب‌ها و انشقاق‌هاي سياسي در سازمان‌ها و به ويژه در پست‌ترين و زشت­ترين نوع آن­ها، يعني در سكت‌ها، رواج دارند. ترفند‌ها و شيوه‌هايي شناخته شده كه بسياري از ما نيز، در دوره‌هاي گذشته، با آن‌‌ها سر و كار داشته‌ايم و از وسوسه­ي به كار بردن آن­ها نسبت به مخالفان در اقليت خود، پيوسته در امان نبوده‌ايم.

 

- "حزب كمونيست كارگري ايران در ‌انجام انتقال كارگري شكست خورد"

رضا مقدم، كه به گفته­ي خود "‌يكي از چهار تن بنيان‌گذاران اين حزب در تاريخ 30 نوامبر 1991" بود، در اطلاعيه­ي جدايي‌اش‏ از حزب مي‌نويسد: "حزب كمونيست كارگري ايران بر مبناي يك درك بنيادي شكل گرفت كه ماركسيسم صرفاً تبيين نظري اهداف و شيوه‌هاي حركت ناگزير و هميشه موجود طبقه­ي كارگر عليه نظام سرمايه‌داري است. آن چه كه تحت نام ماركسيسم و كمونيسم در ايران وجود ‌داشته چيزي جز جنبش‏ طبقات غير كارگر نبوده است. و بنابراين، تلاش‏ براي ايجاد حزب سوسياليستي كارگري بيش‏ از هر مرزبندي فكري و برنامه‌اي، محتاج بك انتقال طبقاتي است.

اين حزب در شرايطي تشكيل شد كه پروسه­ي فروپاشي بلوك شوروي دستمايه­ي يك تعرض‏ عظيم جهاني... عليه طبقه­ي كارگر و تفكر سوسياليستي شده بود... حزب اعلام كرد كه در چنين شرايطي تنها فرصت كوتاه معين براي انجام اين انتقال طبقاتي، براي تبديل به حركت سوسياليستي كارگران، در اختيار دارد، و چنان چه در اين كار موفق نشود، به فرقه‌اي در كنار فرقه‌هاي غير كارگري چپ تا كنون موجود بدل خواهد شد كه هويتش‏ را تنها در مرزبندي‌هاي برنامه‌اي و تاكتيكي بايد جست­وجو كرد و نه در يك هويت طبقاتي متفاوت.

حزب كمونيست كارگري ايران در انجام اين كار شكست خورد.

...مسايل و مشكلات كنوني و آينده­ي اين حزب... همه عوارض‏ و پي‌آمدهاي معضلي به مراتب عميق‌تر است و آن شكست در انجام يك انتقال طبقاتي است. راه غلبه بر اين مشكلات نيز نه در كشف مجدد اين يا آن حكم تئوريك است، و نه به طريق اولي در بدعت­گذاري نظري و عملي است. تنها راه، گفتن صريح حقيقت و از نو آغاز كردن است..." (از اسناد مباحت دروني، ص‏ 76).

در اين جا بايد تأكيد كنيم كه اذعان به شكست در انجام "انتقال طبقاتي" و اعتراف به روي برتافتن كامل حزب از اين اصل بنيادين خود را نبايد تنها به منزله­ي يك شكست سياسي يا تاكتيكي، از نوع ناكامي‌هاي رايج و متعارف و گذشت‌پذير در اغلب سازمان‌هاي سياسي تلقي كرد. اين شكست در حقيقت به معناي زير سوال رفتن تماميت نظامي محسوب مي‌شود كه مباني و جوهر هويتي و مشروعيت و اساسي‌ترين مرز تمايز دگماتيك خود با ديگران و بهتر بگوييم با جهان سياسي خارج از خود را بر سر تحقق آن مهم قرار داده بود. از اين رو، صرف نظر از اين كه با عقايد و نظرات جداشدگان، چون رضا مقدم، موافق باشيم يا نه، صرف نظر از اين كه در شرايط تاريخي كنوني ايران، بر اولويت "‌انتقال كارگري" توافق داشته باشيم يا نه، نمي‌توان با اين نظر آن­ها موافق نبود كه ميان ادعاي كارگري تعريف‌ساز يك حزب كمونيست كارگري و واقعيت زندگي و عمل­كرد آن به مثابه­ي يك گروه تبعيدي خارج از كشوري و بريده از زحمتكشان ايران، اقيانوسي‏ ژرف وجود دارد كه با هيچ ترفند ‌و حيله­ي "نظري" و عملي سرگرم كننده و يا معجزه‌اي نمي‌توان آن را خشكاند.

 

- ‌"حزب كمونيست كارگري... حول شخصيت‌هاي راديو تلويزيوني در خارج از كشور"

 

اعتراض‏ اساسي بهمن شفيق، يكي ديگر از مستعفيان و عضو كميته­ي مركزي نيز، عمدتاً ناظر بر تراژدي ‌"‌حزب كمونيست كارگري" و به طور كلي هر حزب و يا سازمان ديگر است كه در شرايط تاريخي كنوني ايران، ادعاي كمونيستي‌-‌كارگري مي‌كند. حزب يا سازماني كه مي‌خواهد نماينده و مبين كمونيستي جنبش‏ كارگران ايران شود، در حالي كه، به حكم شرايط واقعي و الزامات مبارزه براي "‌بازشناسي" سياسي خود، دامنه­ي حضور و فعاليتش‏ از محدوده­ي بخشي‏ كوچك از اقشار مياني و مرفه جامعه و آن هم در خارج از كشور، فراتر نمي‌رود. پس‏ از 13 سال فعاليت به اصطلاح "كمونيستي‌-‌كارگري"، بهمن شفيق و هر عنصر نادر مستقل‌الرأي و فكري در "‌حزب كمونيست كارگري"، به راستي مي‌تواند از خود سوال كند كه "‌نمي‌توان در دراز مدت حزب كمونيستي ماند و با جنبش‏ كارگري ارتباط نداشت" (همانجا ص‏ 15). اما وي، در عين حال، انتقاد خود را فراتر برده است و شخص‏ رهبر و انحراف او از "‌سياست بنيادي حزب" را مستقيماً زير سوال مي‌برد و در نتيجه با اين جسارت نابخشودني، شخص‏ خود را در معرض‏ آماج شديد‌ترين حملات از سوي انصار دبيركلي قرار مي‌‌دهد. چه نزد اينان، هم‌چون نزد همه­ي پيروان يك تشكيلات تام و تمام‌گرا، ميان هستي و بقاي سكت و مصونيت خدشه‌ناپذير رهبر، ميان سرنوشت اولي و قيموميت شكاف‌برندار دومي، اين‌هماني مطلق وجود دارد:

"حزب ما از كاراكتر يك حزب كارگري برخوردار نيست. تاكتيك‌هايش‏ و مشغله­ي روزمره‌اش‏ را نه پيشبرد و تقويت سازمان­يابي در جنبش‏ كارگري، بلكه قرار گرفتن در رأس‏ اپوزيسيون ضد رژيمي در خارج كشور تشكيل مي‌دهد...

...كمونيست مهاجر آخر قرن بيستم حزب ما نيز قصد دارد مديا را به تسخير خود درآورد. اين تفاوت هم هست كه اين بار خود اين موتور كوچك قرار است بزرگ بشود و انقلاب را هم راه بياندازد... يافتن تاريخ اين تحول در حزب چندان دشوار نيست. كافي است نگاهي به مصوبات سازماني حزب در چند سال اخير بياندازيم تا ببينيم كه چگونه... ماركسيسم و ضرورت مبارزه­ي نظري كنار گذاشته شد و مهم‌تر از همه اين‌ها اصل فقدان ارتباط با طبقه كه زماني به عنوان نقطه­ي ضعف اصلي حزب به رسميت شناخته مي‌شد و همه چيز منوط به برطرف كردن آن مي‌شد به فراموشي سپرده شد و جاي همه اين‌ها را مبارزه­ي علني و باز هم مبارزه­ي علني و باز هم مبارزه­ي علني گرفت...

...خود اين موضوع كه از نظر رفيق نادر [منصور حكمت]، مفاهيمي مثل سوسياليسم، انقلاب و كارگر در حزب ما امروز مي‌توانند دستاويزي براي پس‏ زدن باشند البته بسيار گويا است. در تاريخ اين حزب هيچگاه اين مفاهيم نمي‌توانستند دستمايه­ي پس زدن افراد باشند، برعكس‏ با تأكيد بر اين‌ها بود كه اين حزب جلو مي‌رفت. چهارچوب‌هاي فكري و ايدئولوژيك حزب ما در حال تغيير است و در اين چهارچوب‌هاي تغيير يافته است كه به ذهن رفيق نادري كه خود همواره با دست گرفتن همين مفاهيم راه را براي پيشروي كمونيسم كارگري باز مي‌كرد، امروز خطور مي‌كند كه عده­اي ديگر با همين مفاهيم مشغول پس زدن هستند. از نظر من هم واقعاً عده‌اي مشغول پس‏ زدن هستند. اما اين پس‏ زدن نه در تأكيد بر سوسياليسم و انقلاب و كارگر، بلکه در بحث كمونيسم اجتماعي و حزب و جامعه است. [اشاره به بحثي است كه توسط منصور حكمت در كميته­ي مركزي ارايه گرديد و به مشي حزب تبديل گرديد. به زعم انشعابيون، اين مشي جديد يك چرخش‏ ژرف استراتژيكي و ايدئولوژيكي از مباني افتتاحي و بنيادين حزب است]. بحثي كه در شكل پيشروي به نظر مي‌رسد، در واقع اما عقبگردي است از مباني هويتي كمونيسم كارگري. آن چه به ظاهر پيشروي به نظر مي‌رسد، فرار به جلو است. گريز از وظايف بر زمين مانده است، پس زدن است. يك پس‏ زدن تاريخي. اگر مباحث سوسياليستي، انقلابي و كارگري‌اي هم در اين ميان مقاومت مي‌كنند، اين نشان دهنده­ي قدرت سنت كمونيستي در اين حزب است كه از پا درنيافتاده. اين از جمله محصول كار خود رفيق نادر است كه زماني مدافع اشغال حزب توسط كارگران بود و امروز به كارگران فراخوان دفاع از حكومت حزب در فردا را مي‌دهد [اشاره به مصاحبه­ي منصور حكمت با مجله­ي ديدار]. حزبي كه قرار است حول شخصيت‌هاي مطبوعاتي و راديو تلويزيوني در خارج از كشور ساخته شود." (همانجا صفحه­هاي 25، 18 و 13)

 

4- ‌سرگرمي "‌تسخير قدرت" و... حيله­ي ‌پيش‏كش‏

 

ماجراي جدا شدن پاره‌اي از كادرها و فعالان "‌حزب كمونيست كارگري" هنگامي آغاز مي‌شود كه منصور حكمت، رهبر اين سكت، در شرايط بن‌بست سياسي- برنامه‌اي- ايدئولوژيكي تشكيلاتش‏ و به منظور "سرگرم" كردن پيروانش‏، متوسل به "‌كامپاين" جديدي مي‌شود كه البته با ديگر "كامپاين"‌هاي نمايشي و ساختگي حزب، تفاوت اساسي دارد. اين يكي از نوع ترفندهاي شناخته شده و رايج است كه در لحظه­هاي بحراني، نقش‏ نجات غريق را براي احزاب تام و تمام‌گرا بازي مي‌كند و پيشتر از آن نيز، يك نمونه­ي اعلاي آن را در "‌انقلاب ايدئولوژيكي" دار و دسته­ي رجوي مشاهده كرده‌ايم.

بحران سكت از آن هنگامي آغاز مي‌شود كه ادعا، همواره و پيوسته، در حد ادعا باقي مي‌ماند و هدف، همواره و پيوسته، دور و دور‌تر مي‌شود. پس‏ از 13 سال مبارزه براي "‌كمونيسم كارگري‌"!! در اروپا و آمريكا، حزبي كه مدعي نمايندگي از طبقه­ي كارگر ايران و جهان است، حزبي كه اساسي‌ترين وجه تمايز خود را با ديگر سازمان‌هاي چپ ايراني و بين‌المللي بر ميزان "عيار" كمونيستي- كارگري‌خود قرار داده است، ناگهان ‌متوجه مي‌شود كه به جز تنها كارگر گمنامي كه در عنوانش‏ وجود دارد، نه كمترين ارتباطي با اين طبقه در سطح ملي و بين‌المللي برقرار كرده است و نه زمينه­ي فعاليت و مشغوليت اعضايش‏ در خارج از كشور، كمترين وجه تشابه و اشتراكي با مسايل و مشكلات زحمتكشان به طور كلي دارد. حال چگونه بايد شكست را پيروزي جلوه داد، دست خالي را پر نشان داد، پس‏نشيني را تعرض‏ وانمود كرد؟ يكي از خصوصيات اصلي احزاب توتاليتر و فاشيست در اين است كه هرگز به شكست، عقب‌نشيني و تجديد‌نظر در سياست‌ها و روش‏هاي خود اعتراف نمي‌كنند. چه، شرط هستي و بقاي آن‌ها در خدشه‌ناپذير ‌شدن كيش‏ رهبر، تشكيلات‌ و كلامي است كه همواره "حقيقت" را گفته است و خواهد گفت، كه همواره و پيروزمندانه "‌به پيش‏" رفته است و خواهد رفت... و مي‌دانيم كه اذعان به شكست در چنين ساختارهايي به منزله­ي آغاز روند افول و زوال آن‌ها است. پس‏ چرخش صد و هشتاد درجه‌اي در ‌مشي و برنامه را بايد «‌تداوم و پيگيري در تعميق» ‌مشي و برنامه­ي تاكنوني وانمود كرد. ايراد در آن جا نيست كه ادعاي مبارزه براي تسخير كارگران ايران جاي خود را، در عمل واقعي و روزمره، به چنگ انداختن بر امواج هرتزي راديو اسراييل، بي‌بي‌سي و آمريكا مي‌دهد. هر سازماني مي‌تواند در روش‏ها و سياست‌هاي خود تجديد نظر كند و آشكارا و منصفانه آن را مطرح سازد. خدعه و نيرنگ اما در آن جا است كه بندبازي در ارتفاع يك متري از زمين را صعود بر قله­ي كوه اورست مي‌نامند. در جا زدن، اگر نه پس‏روي را، "‌پيش‏­روي" انقلابي معرفي مي‌كنند، فعاليت متعارف و متداول دمكراتيك در خارج از كشور را پيكار "‌كمونيستي كارگري" براي "‌تسخير قدرت" قلمداد مي‌كنند!!

نزد يك سكت، مؤثرترين شيوه­ي مقابله با بحران و بن‌بست، اتخاذ يك موضع تهاجمي به منظور منحرف كردن اذهان از مشكلات و ناكامي‌هاي دروني خود است. پس‏ بايد در معرض‏ ديدگان اهل بيت، "فتيش‏"‌هايي ديگر را، به جاي "فتيش‏"‌هاي از كار افتاده­ي سابق، قرار داد تا اعضا را هميشه آماده به خدمت و سرپا نگاه داشت. "‌كامپاين"‌هاي نمايشي به راه انداخت و انواع و اقسام كميته‌هاي موهوم و مصنوعي (virtual) علم كرد... سخنراني‌ها برپا كرد و سخنراني‌ها برهم زد... اطلاعيه‌هاي پي در پي ارسال داشت و ماشين‌هاي فاكس‏ را يك لحظه از كار بازنايستاند... در ديدار‌ها از "‌تسخير قدرت" توسط "‌كمونيسم كارگري" دم زد و در كميته­ي مركزي از "كمونيسم و جامعه" و ضرورت دخالت‌گري در محيط سياسي خارج از كشور سخن راند و چنگ بر آن ترفندي زد كه تسخير قدرت توسط حزب مي‌تواند قبل از تشكيل "‌شوراهاي كارگري" و بدون حضور آن­ها از پيش‏، انجام پذيرد... طرح چنين بحثي در اين شرايط، آيا به اين معنا نيست كه طراح آن، همان طور كه مخالفان به درستي نيز اشاره كرده‌اند، مي‌خواهد خود و سكتش‏ را براي هميشه از شر كلافي سر در گم و دست و پا‌گير چون "‌انتقال كارگري" رها سازد؟ اينان، در توجيه خط مشي جديد، كه هرگز به آن اعتراف نخواهند كرد، تا آن جا پيش‏ مي‌روند كه يكي از همين ‌باقي‌ماندگان- ‌‌همواره- ‌‌وفادار- به- ‌سكت، ترتسكي را "‌به نقل از حافظه"!!! به ياري مي‌طلبد و از قول او مي‌گويد كه "‌بلشويك‌ها قدرت را تسخير كردند و آن را در اختيار طبقه­ي كارگر قرار دادند" (همانجا ص‏ 31)... و همه­ي اين‌ خزعبلات را نشر مي‌دهند، بدون آن كه كوچكترين ترديدي به خود راه دهند و از خود سوال كنند كه چگونه شد كه همان حزب بلشويك، با وجود شوراها، قدرت را تصاحب مي‌كند و با وجود ترتسكي در رهبري حزب و دولت، نه تنها قدرت را «‌پيش‏كش» كارگران نمي‌كند بلكه حتا آن تتمه اختياراتي را كه شوراهاي كارخانه، سربازخانه، محله و روستا در فاصله ميان انقلاب فوريه و اكتبر به كف آورده بودند، در همان روزها و ماه‌هاي اول "حكومت شوروي"، از آن­ها به نفع ديوان‌سالاري حزبي و دولتي بازمي‌ستاند؟

 

5- "فتيش‏"‌سازي از رهبر و‌... احضار روح مك‌كارتي!!

 

در تشكلات تمامت‌خواه و فاشيست، «‌رهبر» داراي مقام و نقشي‏ انحصاري و ويژه است كه در هيچ سازمان و حزب ديگر از آن­ها برخوردار نيست. بر خلاف تحولي كه سازمان‌ها و احزاب مدرن امروزي، چه چپ و چه غير چپ، طي كرده‌اند، يعني بيش‏ از پيش‏ براي تدوين برنامه‌هاي خود دست به كار جمعي و كميسيوني، حتا با مشاركت صاحب‌نظران خارج از سازمان و غير عضو، مي‌‌زنند، در سكت‌هاي بسته و سنتي چپ كه همواره در اسارت "‌مركزيت دمكراتيك"‌، به خوانيد بوروكراتيك، به سر مي‌برند، همه چيز را رهبر كاريسماتيك تعيين مي‌كند و بايد تعيين كند. پيشوايي كه توأماً نقش‏ رفيق و "‌پدر" جنبش‏ را بازي مي‌كند. در يك كلام، سرنوشت سازمان از لحاظ تبيين مشي سياسي، ايدئولوژيكي و تشكيلاتي در دست رهبر است‌: "‌پراتيك و نظرات حاكم بر حزب" به قول بهمن شفيق، "‌‌تقريباً تماماً توسط ر. نادر ارايه شده است و مي شوند." (ص‏ 13)

«اتحاد مقدس» به گرد رهبر در برابر «‌توطئه­ي خارجي»، در برابر دشمناني قسم خورده كه تنها در پندار و تخيل بيمارگونه­ي رهبر و پيروان او نقش‏ مي‌بندد، نخستين و ابتدايي‌ترين واكنشي است كه يك سكت، هنگام روبه­رو شدن با بحران و انشقاق، به قصد حفظ خود و ممانعت از خطر فروپاشي و تجزيه، اتخاذ مي‌كند. ما، اين بت‌سازي از رهبر را، هم در سازمان شبهه فاشيستي رجوي مشاهده كرده و مي‌كنيم و هم امروز، در سكت منصور حكمت، از زبان خود كادرهاي رهبري و اعضاي آن مي‌شنويم‌: (در فرازهاي زير، همه­ي تأكيدات و علامات تعجب از ما است).

"مسلماً اين اولين باري نيست كه رهبري كمونيسم كارگري (نادر) (!!) و حزب با چنين اتهامات و برخوردهايي روبه­رو مي‌شوند. تاريخ پيشروي اين جنبش(!!) مملو از رودررويي‌ها و تقابلاتي است كه در دوران‌هاي حياتي و سرنوشت ساز اين جنبش‏ (!!) شكل گرفته‌اند... از طرف ديگر اين تقابل درست مانند تمامي تقابلات قبلي كه اين جنبش(!!) از سر گذرانده است، يك بعد برجسته­ي ضديت با شخصيت اصلي اين جنبش‏ (نادر) (!!) را در خود دارد، همان گونه كه نادر در بيرون از حزب ما محور چنين حملاتي است..." (ص‏ 28)

"وجه ديگر تأثرم، از انتسابات عجيب و غريب بهمن به نادر است. اگر به خاطر محدوديت‌هاي امنيتي نادر و محدود بودن امكانات تاكنوني حزب از اين نظر، دشمنان ما، يكي پس‏ از ديگري امكان پيدا كرده‌اند كه بي محابا مهملات جنگ سردي و مك‌كارتيستي (!!) عليه او توليد و پخش‏ كنند و بكوشند تصويري غير واقعي از او به جامعه بدهند، بهمن شفيقي كه سال‌ها است نادر را از نزديك مي‌شناسد... چگونه توانسته اين چنين عاري از احساس‏ به نادر بپرد..." (ص‏ 37)

"اين هنوز برايم قابل درك نيست كه چگونه عضوي از كميته­ي مركزي... از رفيق منصور حكمت تصويري بدهد كه قبلاً بارها و بارها از خارج حزب و از طرف كساني به سويش‏ پرتاب شده است كه با كارگر و كمونيسم و تحزب كمونيستي و جنبش‏ كمونيسم كارگري خصومت جدي داشته‌اند(!!). جاي تأسف عميق است كه عضو كميته­ي مركزي با اين شيوه به سراغ مباحث منصور حكمت مي‌رود. صميمانه آرزو مي‌كنم بهمن تصميم بگيرد از اين شيوه دست بردارد..." (ص‏ 65)

"ابتدا بايد تأكيد كنم كه من هم مثل ديگر رفقا معتقدم كه اهميت بحث بهمن در درجه­ي اول در شيوه­ي برخورد و انتقادات شخصي او به رهبري حزب و مشخصاً نادر است و نه در مضمون بحث‌هايش‏... بحث صرفاً بر سر اخلاقيات و لحن بيان نيست، مسئله اين است كه اين حملات شخصي به طور ابژكتيو و در حزب و جامعه معناي مشخص‏ سياسي دارد. متهم كردن نادر به اين كه "‌بحث‌هايش‏ را نمي‌نويسد تا گزك به دست كسي ندهد"، اين كه نادر با بحث حزب و قدرت سياسي و حزب و جامعه دارد "‌شكست كارگري نشدن حزب را لاپوشاني مي‌كند"، اين كه "‌بحث قدرت سياسي... براي تغيير ريل حزب به سمت خارج كشور مطرح شده"، اين كه نادر "‌رهبري است كه از خطر تضعيف قدرتش‏ نگران است"، اين حرف‌ها، دادن اين تصوير رياكار و توطئه‌گر از رهبري حزب، ديگر در قالب پلميك نظري بر سر حزب و قدرت سياسي و يا جامعه­ي مدني و سرنگوني نمي‌گنجد، اين همان طور كه رفقاي ديگر اشاره كرده‌اند، از نوع حملات مك‌كارتيستي و جنگ سردي عليه كمونيست‌ها است..." (ص‏ 67)

 

6- "فتيش‏"‌سازي از حزب و‌‌... توكل به عباس‏ سماكار و تلفن!!

 

دومين واكنش‏ و مقابله­ي فرقه‌اي با مخالفت‌هاي دروني، بسيج رواني پيروان بر حول كيش‏ تشكيلات در برابر به اصطلاح حملات ‌ناجوان‌مردانه­ي دشمنان داخلي و خارجي است. به اين منظور بايد پيروان را سوار بر "‌قطار" بيلان سازي‌هاي ساختگي و دروغين كرد كه خود رهبري نيز به آن­ها باور ندارد. قطاري "‌آبديده" اما بدون لوكوموتيو و در سكون مطلق و تاريخي. و در برابر چشمان آن­ها بايد مناظري زيبا و متحرك را به نمايش‏ گذارد. به طوري كه يك دنياي غير‌واقعي، ‌سوررئاليستي و خيال‌پردازانه (fantasmagorique) در ذهنيت آن­ها نقش‏ بندد تا همچون نگاه مجذوب خردسالان در بازي شهر فرنگ، "‌حزب"‌شان را بنگرند كه همواره و بيش‏ از پيش‏ در سطح جنبش‏ "مطرح" مي‌شود و از هم اكنون نيز به "‌يك متغير تعيين سرنوشت قدرت سياسي در ايران تبديل شده است"‌... و اگر خداي ناكرده هنوز كسي روي زمين يافت شود كه بر اين "‌حقيقت"‌ ساده­ي زمانه اشراف پيدا نكرده باشد، كافي است او را به استشهاد عباس‏ سماكار و يا تلفني از ايران ارجاع دهيم تا براي هميشه نقش‏ طراز اول "‌حزب كمونيست كارگري" در رقم زدن سرنوشت ايران، برايش‏ مسجل شود:

"مخالفت خواني با جهت‌گيري‌هاي اخير حزب در مورد "‌حزب و قدرت سياسي" و "‌حزب و جامعه" دور از انتظار نبود. مباحثي مبرم و تعيين‌كننده مطرح شده بودند. تأثيرات پراتيكي معين و متفاوت را نيز طلب مي‌كردند. با اين مباحث پروسه­ي ثقل سياسي حزب به مركز تحولات جامعه در دستور جدي و روز فعاليت حزب قرار گرفت. با اين مباحث سوت حركت "قطار به صدا درآمد". (!!!) (‌كدام قطار؟ زره‌پوشي كه لنين را به روسيه برد؟) پروژه‌هاي متفاوت اجتماعي حزب تعريف شدند، راديو‌هاي سراسري و محلي و نشريات متفاوت آغاز به كار كردند. با اين پروسه گوشه‌هايي از آن پتانسيل واقعي و آن نيرويي كه حزب در خود متمركز كرده است رو به جامعه به حركت درآمد. در همين مدت زمان كوتاه نتايج مهمي به ثمر نشست. اين مجموعه در متن سابقه­ي 20 ساله، جريان ما را اكنون به يك متغير تعيين كننده در معادله­ي تعيين سرنوشت قدرت سياسي در ايران تبديل كرده است (!!). تا همين جا هم حذف كمونيسم و كارگر (!!) از صحنه­ي سياسي و هم حل معادله­ي قدرت سياسي بدون ما ممكن‌پذير نيست. از اين رو چشم­ها از بسياري زوايا به اين حزب و اقداماتش‏ خيره شده است (!!)" (همانجا، ص‏‌28)

"چرا توانسته‌ايم به بزرگترين و مطرح‌ترين تشكيلات اپوزيسيون ايران، صرف‌نظر از مجاهدين، تبديل شويم، چرا ما علي­رغم تبليغات عظيم كل اپوزيسيون و رژيم عليه‌مان به عنوان كمونيست‌هاي آن كشور مطرح هستيم، چرا نيرو مي‌گيريم، چرا محبوب مي‌شويم، چرا مي‌توانيم حتا با همين ضعف كنوني در اولين گشايش‏ جدي فضاي ايران به سرعت به يك نيروي مهم در جامعه (!!) و در ميان طبقه (!!) تبديل شويم..." (ص‏11)

"قدرت تحليلي قدرگرايانه و سطحي او [بهمن شفيق] باعث مي‌شود كه فراموش‏ كند كه (حتا به قول عباس‏ سماكار) "‌حزب شما تاريخ دارد، ادبيات دارد، كادر دارد، عضو دارد، وزنه‌اي در محاسبات سياسي ايران است".

من اگر در موقعيت آن كارگر آگاه شهر ري قرار داشتم به سادگي به بهمن مي‌گفتم كه صحنه­ي سياست ايران را مليون و خاتمي‌چي‌ها و قدكوتوله‌ها اشغال نكرده‌اند. حزب كمونيستي هم هست كه سنگر ما است، و همان كاري را مي‌كردم كه كارگران نفت كردند، تلفن مي زدم (!!) و مي‌گفتم "‌دست‌خوش‏ شماها هستيد"..." (ص‏63)

 

7- فتيشيسم كلام‌ و... "پيوستن هزاران كارگر طرفدار رپ"

 

همان طور كه در تشكيل و تكوين احزاب توتاليتر و فاشيست، فتيش‏سازي از «‌رهبر» و از «سازمان» نقش‏ اصلي و ساختارمندي را ايفا مي‌كند و در "‌حزب كمونيست كارگري" نيز كاركرد آن را نشان داديم، فتيشيسم ‌كلام، يا به عبارت ديگر گفتاري فريبنده كه خود را نه به عنوان ترجمان ذهني و ايدئولوژيكي و پربلماتيك پديدارها بلكه به مثابه­ي خود واقعيت مي‌نماياند، سومين مشخصه­ي بنيادين چنين ساختار‌هايي را تشكيل مي‌دهد: فرمول‌هاي سحرآميز و "‌انرژي‌زا"، كلام سفسطه و تحريف و به طور كلي گفتار كذب و نيرنگ. نمونه­ي "‌پاسخ" يا بهتر بگوييم ناپاسخ منصور حكمت به رضا مقدم از اين قبيل كلام‌ها مي‌باشد.

رضا مقدم، همان طور كه در بالا از او نقل كرديم، با توجه به اين كه حزب در اساسي‌ترين سياست‌هايش‏ يعني همانا در "‌انتقال كارگري" كاملاً با شكست مواجه شده است به اين جمع‌بندي منطقي مي‌رسد كه ويژگي اصلي آن به مثابه­ي سازماني كه از ابتدا چنين برنامه و سياستي را علت تشكيل و شرط مشروع و تمايز خود با ديگران قرار داده بود، زير سوال رفته است. در پاسخ به او و ديگر معترضيني كه چنين استدلال مي‌كنند، منصور حكمت مي‌‌گويد كه بحث "‌انتقال طبقاتي" را نخستين بار، نه آن­ها بلكه خود او مطرح كرده است‌: "‌از يك سخنراني من بود، در كنگره­ي دوم حزب كمونيست ايران در سيزده سال قبل." و سپس‏ مي‌افزايد كه "‌يك بار ديگر اين نقل قول را بخوانيد. بر خلاف جملات امروز رفيق رضا، بحث اين نبود كه "‌يا حزب به ميان كارگران منتقل مي­شود و يا به يك سكت تبديل مي­شود". تنها وجه مشترك بيان رضا با آن تحليل كلمه­ي "‌انتقال" است. مابقي بحثي است متفاوت، از ديدگاهي متفاوت‌." پس‏، موضوع "‌انتقال كارگري"، به زعم او، چيزي ديگر بوده است جز آن چه كه معترضين كنوني مطرح مي‌كنند، به ويژه از اين جهت كه خود او آن بحث را سال‌ها پيش‏ ارايه داده است و در نتيجه بهتر از هر كس‏ ديگري مي‌تواند در باره­ي آن توضيح دهد. پس‏ براي اثبات اين حكم خود، "رهبر جنبش‏"‌، مانند هر سردسته­ي سكتي كه همه چيز و هرگونه "نظريه‌پردازي" و حتا اظهار نظر انتقادي بايد نخست از او برتابد، به نقل از خود مي‌پردازد و بحث "انتقال كارگري" را در هنگام تأسيس‏ حزب جديد چنين بازگو مي‌كند‌: (‌همه تأكيدات از ماست)

"اگر ما نتوانيم در فرصتي معين كه براي كمونيست‌هاي ايران پيش آمده است، بنيادهاي يك كمونيسم كارگري را آن چنان محكم كنيم كه پرونده­ي دوره­ي تفوق سوسياليسم غير پرولتري بر جنبش‏ كمونيستي به طور قطع بسته شود، اگر ما نتوانيم كمونيسم ايران را به طور جدي به يك پديده­ي كارگري تبديل كنيم، اگر نتوانيم اين كمونيسم كارگري را به بستر اصلي و رسمي كمونيسم در ايران تبديل كنيم، و بالاخره اگر نتوانيم اين كمونيسم‌، اين حركت كارگران كمونيست، را به يك نيروي اجتماعي قدرتمند تبديل كنيم... آنگاه كاري كه ما كرده‌ايم نهايتاً چيزي جز سازماندهي يك جناح راديكال در اپوزيسيون در فاصله­ي سال‌هاي فلان تا فلان نبوده است. هدف ما صرفاً نمي‌تواند اين باشد كه كه "باشيم"، يك سازمان وسيع باشيم، جناح چپ اپوزيسيون باشيم، فعال باشيم و غيره. اگر كمونيست‌هاي اين دهه وظيفه‌اي دارند اين است كه كمونيسم ايراني را از يك نقطه­ي عطف حياتي، از يك دوره انتقالي تعيين كننده، عبور بدهند. دوره­ي ما دوره­ي برپايي كمونيسم مستقل و انقلابي است، دوره­ي انتقال مركز ثقل اين كمونيسم از ميان روشنفكران به درون كارگران، يعني طبقه‌اي كه كمونيسم از آن مايه گرفته و به آن تعلق دارد، است. يا اين كار را مي‌كنيم، يا صرفاً نقطه­اي درخشان در يك صفحه­ي تاريك باقي مي‌مانيم. انقلابيوني كه طبقه­ي كارگر در آينده در باره­ي آن­ها و تلاش‏هايشان با صيغه ماضي بعيد سخن خواهد گفت."‌ (منصور حكمت به نقل از خود در "كمونيست" 27 مرداد 1365، همانجا ص‏78).

اين صحبت، با اين كه يك زبان‌بازي بيش‏ نيست، به اندازه‌اي روشن و صريح است كه نيازي به توضيح بيشتر ندارد. لاكن تنها از عهده زبان‌بازاني چون منصور حكمت برمي‌آيد كه ادعاهاي گذشته­ي خود را با ادعاهايي ديگر نفي كند و در عين حال طوري وانمود كند كه همواره "‌وفادار" به احكام سابق خود باقي مانده است. وي اين شعبده‌بازي كلامي را در سه فاز انجام مي‌دهد.

در مرحله­ي اول بايد برنامه و شعار به جاي واقعيت و عمل­كرد عيني "انتقال به درون كارگران" بنشيند. منصور حكمت در "توضيح" و يا توجيه ادعاي سابق خود مي‌نويسد: "‌اين جا صحبت بر سر انتقال كمونيسم ايران از كمونيسم خلقي و توده‌اي و جهان سومي، كمونيسم ملي و رفرميست و كارمندي، به يك كمونيسم كارگري است. كمونيسمي كه افق تحولات سوسياليستي جامعه، انقلاب كارگري و لغو كار مزدي را جلوي جامعه مي‌گيرد به نحوي كه كسي كه، چه مخالف و چه موافق، در ايران وقتي از كمونيسم حرف مي زند، اين نوع كمونيسم را نشان بدهد..."‌(همانجا)

به اين ترتيب، در همان جا و همان صفحه و همان ستون و در يك چشم به هم زدن، "‌انتقال مركز ثقل از ميان روشنفكران به درون كارگران" تبديل به "‌انتقال از كمونيسم خلقي‌... به كمونيسم كارگري" مي‌شود. و اين فتيش‏ سحرآميز كه وي از كلاه خود بيرون مي‌آورد و بر سر پيروان خود مي‌گذارد، يعني "كمونيسم كارگري"، چيزي نيست جز "‌افق تحولات سوسياليستي جامعه، انقلاب كارگري و لغو كار مزدي" يا به عبارت ديگر سه تا فرمول كلاسيك "برنامه"‌اي و آن هم در سطح شعار و آرزو و ادعا و عام‌گويي كه هدفي جز "پس زدن" زيركانه­ي بحث و انتقاد اصلي معترضين كه غيت مناسبات ارگانيك با كارگران و جنبش‏ آنان باشد، ندارد. پس‏، از قرار معلوم، اختلاف با ديگر سازمان‌هاي چپ بر سر اين است كه چه كسي بيشتر از همه در «‌حرف» و در "برنامه"ي ادعايي و روي كاغذ خود دم از "‌كمونيسم كارگري" مي‌زند، وگرنه بيگانگي سازمان نسبت به كارگران و جنبش‏ كارگري ايران نقشي در تعيين هويت آن بازي نمي‌كند.

در مرحله­ي دوم، بايد بر چشمان پيروان گرد و غبار پاشيد تا اين بار موضوع اصلي بحث كه انتقال كارگري باشد كاملاً منتفي شود و به جاي آن يك سلسله ادعاهاي توخالي ديگر اما دلنشين جاي گيرد: "‌در اين فاصله البته يك اتفاق كوچك افتاد، سقوط شوروي و حملات جهاني عليه كمونيسم در همه­ي ابعاد. ما مانديم. ما با "يك دنياي بهتر" بيرون آمديم. نه فقط بستر اصلي كمونيسم ايران شديم، بلكه تنها مدافع تاريخ كمونيسم و لنين و ماركس‏ از آب درآمديم."‌(همانجا)

پس‏ بنا بر وحي رهبر، رسالت پاسداري از كمونيسم بين‌المللي و از تاريخ و سرنوشت آن و دفاع از لنين و ماركس‏... بر دوش‏ "حزب كمونيست كارگري" گذارده شده است‌!؟ و در نتيجه، اين سكت ناگزير بايد بيش‏ از هر چيز به دفاع (البته همواره در حد حرف و كلام و فرمول و شعار) از كمونيسم تحت هجوم ايلغار جهاني مي‌پرداخت تا به رفع انزواي خود از جامعه­ي زحمتكشي!؟ و اين <خود- ‌رسالت‌- ‌سازي»، البته، براي فريب پيرواني كه گوش‏ و چشمشان به لفاظي‌هاي رهبر دوخته شده است، بسيار كارساز واقع مي‌شود. زيرا چه مسئوليتي خطيرتر از نجات كمونيسم بين‌المللي‌اي كه در انتظار يك ناجي است!!! اما حالا كه "‌ما با "يك دنياي بهتر" بيرون آمده‌ايم" يعني به شكرانه­ي تلاش‏ ما‌!! لنين و ماركس‏ از شر دشمنان‌شان نجات پيداكرده‌اند!! و كمونيسم جهاني نيز در پرتو ايثار ما احيا شده است، باز يك اتفاق كوچك ديگر نيز رخ مي‌دهد كه همه­ي مسايل سياسي و اجتماعي ايران را دگرگون و تحت‌الشعاع خود قرار مي‌دهد. و اين آن فتيش ديگر است كه در فاز نهايي شعبده‌بازي كلامي رهبر، براي فسخ كردن "انتقال كارگري" و مسخ كردن پيروان، به كار گرفته مي‌شود.

"در اين فاصله البته يك اتفاق كوچك ديگر هم افتاد. حزبي را كه آن سخنان در كنگره‌اش‏ ايراد شده بود چهار سال بعد ترك كرديم تا از صفر شروع كنيم. و اين را ساختيم كه مي‌بينيد. نقد خود را به درون صفوف دشمن برديم، ناسيوناليسم­اش‏ را افشا كرديم، دموكراسي‌اش‏ را بي­آبرو كرديم، مذهبش‏ را از بيخ كوبيديم. امكان سازش‏ را از ابن‌الوقت‌هاي سياسي و چپ غير كارگري سلب كرديم. از هر گوشه­ي اين جنبش‏، كمونيست‌ها پرچم‌ها را بر سنگرهاي مختلف برافراشتند. چهره‌هايي به ميدان آمدند كه تعدادشان و توانشان مخالفان ما را به حيرت انداخته است..." (همانجا)

دروغ به گفته­ي گوبلز، هر چه شاخدارتر باشد، قبولاندنش‏ آسانتر است. اما او فراموش‏ كرد كه تصريح كند: تنها براي پيروان! پس‏ بايد مسافتي كه از منهاي "صفر" تا به علاوه­ي "صفر" طي شده است را ترقي نجومي و "حيرت‌آور" توصيف كرد. گر چه از تعداد كارگران پيوسته به حزب حرفي در ميان نيست، گر چه از فعاليت در درون جنبش‏ كارگري ايران خبري نيست، اما به شكرانه­ي حزب، مذهب و ناسيوناليسم و دمكراسي و همه­ي ايسم‌هاي غير كارگري "‌از بيخ افشا و كوبيده" شده‌اند! "‌راه سازش‏ بر ابن‌الوقت‌هاي سياسي بسته شده است"! حزب به نيروي تعيين كننده، به نيرويي "مؤثر در صحنه­ي اجتماعي و سياسي تبديل گرديده است"... پس‏ همه چيز بر وفق مراد به پيش‏ مي­رود و شك و ترديدي روا نيست زيرا كه به ادعاي "رهبر كمونيسم كارگري"، اين ولي ماركس‏ و لنين، حركت جديد حزب، "عين ماركسيسم است"! هم‌چنان كه حركت گذشته­ي حزب نيز عين ماركسيسم بود! و هم‌چنان كه حركت آتي حزب نيز عين ماركسيسم خواهد بود! سرانجام پس‏ از اين همه شعبده‌بازي كلامي و بلندپروازي تخيلي (virtuel)‌، نوبت به طالع‌بيني و نويد فردايي ظفرنمون مي‌رسد‌كه نيازي به تفسير ندارد‌: "در اين پروسه، صدها كادر مشهور در حزب پيدا مي‌شوند... هزاران كارگر جديد به حزب پا مي‌گذارند كه رپ گوش‏ مي‌كنند و در انقلاب بهمن شركت نداشته‌اند. هزاران انسان شريف‌ به گرد حزب جمع مي‌شوند" و...(همانجا)

 

8- تصور باطل معترضين... فشار پايه و... بحران سه‌گانه­ي چپ

 

جداشدگان بر اين باور بيهوده‌اند كه ريشه و علت انحرافات كنوني حزبشان در سياست حاكم و يا در رهبري آن است. گويي با تغيير سياست و برنامه، با اتخاذ خط‌مشي‌اي متفاوت و يا با تصحيح يا تعويض‏ رهبري، مي‌توان بر بحران جدايي حزب از طبقه كارگر غلبه كرد و آن را در مسير اصلي و بنيادين "انتقال كمونيستي كارگري" قرار داد. غافل از اين كه بحران، ساختاري است و نه تنها مربوط به "حزب كمونيست كارگري". بحران در ابعاد و مضامين ديگري شامل مجموعه­ي جريان‌هاي چپ نيز مي‌گردد. آن موتوري كه رهبري "حزب كمونيست كارگري" و يا هر رهبري ديگر اين حزب را از «سياست ادعايي» "‌انتقال مركز ثقل به درون كارگران" به «‌سياست واقعي» انتقال مركز ثقل به ميان روشنفكران تبعيدي خارج كشور و "‌استوديوهاي راديو تلويزيوني غربي" مي‌كشاند، نيروي جاذبه­ي واقعيت طبقاتي و شرايط اجتماعي و زيست و فعاليت خود رهبري و توده‌اي است كه در نهايت حركت عيني و واقعي و ناگزير تشكيلات را تعيين و تبيين مي­كنند. به عبارت ديگر، اين هستي اجتماعي و طبقاتي و ملازم با آن اين منافع و خواسته‌هاي اعضا و هوادارن حزب منصور حكمت از يك سو و از سوي ديگر اين هستي اجتماعي و طبقاتي و ملازم با آن منافع و خواسته‌هاي توده‌اي كه در بستر آن اين حزب عمل كرده است و مي‌خواهد نيرو بگيرد، به عبارت ديگر اين نيرو و قدرت فشار پايه‌ها است كه اين سكت را، در شرايط تاريخي و عيني كنوني، همان مي‌كند كه واقعاً هست و بايد باشد و نه آن چه كه خود مي‌پندارد كه هست يا مايل است بشود. و اين در واقع، تراژدي-كمدي "حزب كمونيست كارگري" به تنهايي نيست‌‌ -گر چه نزد اين فرقه و سكت‌هاي مشابه آن، بن‌بست و فاجعه در عمق و ابعادي دهشتناك، همان طور كه در طول اين قلمياري نشان داديم، بروز مي‌كند- ‌‌‌بلكه شامل حال همه­ي گروه‌ها و سازمان‌ها و جريان‌هاي چپ هوادار سوسياليسم و حتا چپ غير سنتي كه خود ما نيز از آن مي‌باشيم، مي‌گردد.

اهميت برخوردي كه در بالا با "حزب كمونيست كارگري" در مناسبت با جدا شدن عده‌اي از كادرهايش‏ انجام داديم، تنها و تنها، همان طور كه در ابتداي اين مقاله نيز تصريح كرديم، در اين است كه فراسوي اين بحث مشخص‏، معضلاتي مطرح مي‌شوند كه پروبلماتيك‌هاي مجموعه­ي جنبش‏ چپ هستند و ما آن­ها را بحران سه‌گانه­ي چپ سوسياليستي ايران ارزيابي مي‌كنيم. به عبارتي يعني بحران «‌سياست» واقعاً موجود، بحران سازمان‌يابي چپ در مناسباتش‏ با جامعه، ‌با زحمتكشان و با جنبش‏ اجتماعي و سرانجام، بحران انديشه و پروژه­ي اجتماعي چپ در شرايط عيني و تاريخي موجود ايران‌... سلسله بحث‌هايي كه با توجه به اهميت‌شان در شماره‌هاي بعدي طرحي‌نو‌ دنبال خواهيم كرد.