شيدان وثيق

 

30 سال پيش‏... مه 68 در فرانسه

"ما مي‌خواستيم خارق‌العاده را عادي كنيم‌"

(يكي از اعتصاب‌كنندگان جنبش‏ مه 68)

 

من در مه 1968، 18 ساله بودم و دوره­ي آخر متوسطه را در يكي از دبيرستان‌هاي پاريس‏ مي‌‌گذراندم. ما هم مثل خيلي از فرانسوي‌ها كه در اين جنبش‏ شركت كردند و دانشگاه‌ها، كارخانه‌ها و اماكن ديگر را به اشغال درآوردند، دست به اعتصاب زديم و دبيرستان خود را اشغال كرديم. جالب اين جا بود كه اكثر اعتصاب‌كنندگان در محل كار و اعتصاب شب و روز و يا حداقل تمام روز مي‌ماندند و به خانه­هايشان بر نمي‌گشتند. در همان جا به بحث و گفت‌و‌گو و سازمان‌دهي مقاومت و مبارزه مي‌پرداختند. همه چيز در آن زمان مختل و تعطيل شده بود. دانشگاه‌ها، مدارس‏، كارخانه‌ها، بانك‌ها، ادارات، سازمان‌هاي فرهنگي، دولتي... در اعتصاب بودند و به اشغال كاركنانشان درآمده بودند. اتوبوس‏ و مترو كار نمي‌كرد. كارگران حمل‌و‌نقل و راه‌آهن، كارمندان راديو و تلويزيون دولتي و بسياري از مؤسسات ديگر در اعتصاب بودند... جايي نبود، حرفه‌اي نبود، قشر و طبقه‌اي نبود، به جز بورژوازي و بخش‏ خاموش‏ جامعه­ي فرانسه، كه در اعتصاب نباشد و يا با جنبش‏ اعلام همبستگي نكند.

اكنون كه 30 سال از آن زمان مي‌گذرد و با فاصله به آن رويداد، به آن جنبش‏ بزرگ تاريخي، اگر نگوييم انقلاب ناكام، مي‌نگرم، مي‌بينم كه اين جنبش‏ 3 ويژگي يا آموزه­ي اصلي و تعميم‌پذير داشت.

 

"منع كردن ممنوع است‌‌! "

 

جنبش‏ ماه مه، شورشي بود بر عليه قيم­سالاري و اقتدار‌منشي در همه­ي سطوح جامعه­ي فرانسه. قيامي بود به ويژه از سوي جوانان دانشجو و زحمتكش‏ بر ضد مناسبات حاكم بوروكراتيك، سلسله مراتبي و آمرانه. مناسباتي‌كه مردم در آن تنها نقش‏ مصرف كننده را داشتند. عامل و بازي‌گر اجتماعي نبودند. ظاهراً و قانوناً دمكراسي وجود داشت. احزاب راست و چپ و ماوراي آن­ها از حق حيات و فعاليت برخوردار بودند. پارلمان و ساير نهاد‌هاي مرسوم در دمكراسي‌هاي نمايندگي شده نقش‏ قانوني خود را ايفا مي‌كردند. اما اين‌ها همگي يك "دمكراسي" تحت قيموميت، پدر‌سالارانه و «‌از بالا» هدايت شده‌اي را تشكيل مي‌داد كه راه رشد و تحول و امروزي شدن مناسبات اجتماعي را مسدود مي‌كرد.

از روابط در كانون خانواده شروع كنيم. جوانان اتوريته‌ي والدين را زير سوال برده بودند. ارزش‏هاي سنتي پدران و مادران خود را ديگر نمي‌پذيرفتند. در زمينه­ي معناي زندگي كردن، درس‏خواندن، كاركردن، در زمينه­ي روابط بين دختر و پسر... تفاهم و ديالوگ بين آن­ها قطع شده بود.

سپس‏ "بلوكاژ" در فضاي آموزشي، در دانشگاه و مدرسه به چشم مي‌خورد. آموزگاران، استادان و به طور كلي تمام نهاد آموزشي فرانسه در آن زمان كاست فئودالي و بسته‌اي را تشكيل مي‌دادند. با سبك كاري كهنه، بوروكراتيك و فرمان‌روايانه. دانشجويان حق و حقوقي نداشتند. نظر آن­ها را در مورد سياست هاي آموزشي نمي‌پرسيدند. آن­ها ديگر نمي‌خواستند مهره‌هايي سر به زير باشند. كارگزاران و تكنوكرات‌هاي آينده­ي جامعه‌اي را تشكيل دهند ‌كه سرنوشت آن را ديگران تعيين مي‌كردند.

در محيط كار و كارخانه، روابط اجتماعي وضعي بهتر نداشت. شرايط طاقت‌فرساي كار و به ويژه مناسبات "‌ارباب رعيتي" حاكم در محيط كارخانه‌ها و ادارات كوچك­ترين مجال و امكاني را براي مشاركت و مداخله كارگران و كاركنان باقي نمي­گذاشتند. روابط سلسله‌مراتبي و اقتدارمنشانه در كارخانه‌ها، علاوه بر مطالبات اقتصادي، منجر به اعتصاب وسيع كارگران فرانسه در ماه مه و ژوئن 1968 در پي جنبش‏ دانشجويي گرديد.

در آن زمان به حق شعار مي‌داديم كه دانشگاه، فئوداليته، مدرسه، سربازخانه و كارخانه، شكنجه­گاه است. بر در و ديوارها مي‌نوشتيم‌: ‌"منع كردن ممنوع است".

از سوي ديگر، سياست و ايدئولوژي حاكم با تكيه بر اهرم‌هايي چون راديو و تلويزيون وابسته به دولت و مطبوعاتي عموماً ارتجاعي و محافظه كار، جامعه را نابالغ و صغير مي پنداشت.

در آن زمان "پدر" سالخورده و "كبيري" وجود داشت به نام ژنرال دوگل كه دوبار "ناجي" فرانسه شده بود. يك بار در جنگ جهاني دوم و آزادي اين كشور از يوغ نازي‌ها و بار ديگر در تأسيس‏ جمهوري پنجم و بيرون آوردن فرانسه از بحران عميق سياسي. اما در اواخر دهه­ي 60، در زماني‌كه ارزش‏ها و مضمون و كيفيت خواسته‌ها و تمايلات‌ مردم تغيير كرده بودند، دوگل همواره همان ژنرال دهه­ي چهل و پنجاه باقي مانده و نتوانسته بود خود را با تغيير و تحولات اجتماعي متحول و منطبق سازد. به ياد دارم كه چند ماه قبل از طغيان مه 68، دوگل در يك نطق راديو و تلويزيوني، جامعه­ي فرانسه را با زني خانه­دار مقايسه مي‌كرد كه پس‏ از جنگ و تحمل مصايب بازسازي ناشي از آن، سرانجام موفق به داشتن يك يخچال، يك دستگاه تلويزيون و بالاخره يك اتوموبيل شده است و امروز در فكر جمع‌آوري پول براي خريد يك ماشين رخت­شويي است. دوگل پير شده بود و بي‌چاره نمي­فهميد كه جامعه­ي شصت و هشتي همان جامعه­ي بعد از جنگ نيست. زنان وارد صحنه­ي تلاش‏ و پيكار اجتماعي شده­اند و علاوه بر ماشين رخت­شويي، مسايل و دغدغه‌هايي متفاوت و مهمتر دارند چون برابري با مردان در همه­ي عرصه­ها، مبارزه با مردسالاري در جامعه و در روابط خانگي، آزادي‌هاي جنسي و غيره.

 

 

يك نمونه­ي ديگر، سانسور در دستگاه ارتباط جمعي و به خصوص‏ در راديو و تلويزيون بود. نخست وزير وقت فرانسه، ژرژ پمپيدو، مي‌گفت كه اين نهاد، "‌صدا و سيماي فرانسه است" و بايد نظرات رسمي دولت را منعكس‏ كند. يك وزارت­خانه­ي اطلاعات وجود داشت كه مستقيماً راديو و تلويزيون را تحت نظارت قرار مي داد. مدير راديو و تلويزيون هفته‌اي يك بار با وزير اطلاعات، وزير داخله و وزير خارجه در يكي از وزارت­خانه‌ها رسماً ملاقات مي‌كرد. به قول وزير اطلاعات وقت، آلن پيرفيت، كه امروز مدير روزنامه­ي دست راستي فيگارو است، گاهي شخص‏ خود او مي‌آمد در يكي از اطاق‌هاي جنبي استوديوي تلويزيون مي‌نشست و متن اخبار ساعت هشت را كنترل مي­كرد. در چنين وضعيت سانسور بي­پروا در 30 سال پيش‏ بود كه كاركنان راديو و تلويزيون فرانسه يكي از طولاني‌ترين و جسورانه­ترين اعتصاب­هاي مه 68 را، به قيمت اخراج و از دست دادن كار، راه انداختند. اگر امروز راديو و تلويزيون  فرانسه از آزادي و استقلالي چشم‌گير برخوردار است و بند نافش‏ از دولت قطع شده است، اين دستآورد را مردم اين كشور بايد مديون از خودگذشتگي و مبارزه­ي سرسختانه­ي كارگران، كاركنان و روزنامه‌نگاران اين نهاد در ماه مه 68 باشند.

اما همان طور كه گفتيم، بختك قيم­سالاري در همه­ي سطوح جامعه­ي فرانسه چنگ انداخته بود. از جمله حتا در درون احزاب چپ، در سنديكاها، در رابطه­ي ميان اين سازمان‌ها و شهروندان. كميته­ي‌ مركزي احزاب و دبيرخانه­ي‌ سنديكاها به جاي اعضاي­‌شان و زحمتكشان وموكلين­شان، بدون دخالت دادن آن­ها و نظر خواهي از آن­ها، مي‌دوختند و مي‌بريدند. جنبش‏ ماه مه 68 در عين حال شورشي بود بر عليه سبك­كارهاي قيم­سالارانه، بوركراتيك و ضد دمكراتيك حاكم بر سازمان‌ها و احزاب سنتي چپ، چه كمونيستي و چه سوسياليستي. در حقيقت، اپوزيسيون سنتي چپ نسبت به خواسته‌ها و تمايلات مردم به ويژه جوانان مبني بر تقاضاي شديد دمكراسي و مشاركت اجتماعي، يا بيگانه بود و يا پس‏ افتاده بود.

 

"سخن را به تصرف خيابان درآوريم‌‌! "

 

ويژگي دوم جنبش‏ مه 68 فرانسه در اين بود كه علاوه بر خواست آزادي، مسئله­ي رهايش‏ اجتماعي (Emancipation sociale) را مطرح مي‌كرد. مردم مي‌خواستند ديوارهاي ميان خود را درهم شكنند و مستقيماً در امور جامعه و كشور دخالت كنند. نظام سياسي و اجتماعي يا سرمايه‌داري بوروكراتيك و اقتدارگرا در آن زمان اقشار و طبقات مختلف را در حجره‌هاي جدا از هم زنداني كرده بود و بين آن­ها ديوار چين كشيده بود. جنبش‏ مه مي­خواست اين حجره‌ها را از بين ببرد. روابط عمودي و سلسله­مراتبي را به روابط افقي و آزاد و برابرانه تبديل كند. بين مردم همبستگي و گفت‌و‌شنود برقرار كند. در ماه مه 68 آگورايي به وجود آمد در مقياس‏ شهري به بزرگي پاريس‏ و كشوري به وسعت فرانسه.

ما در دبيرستان خود سالني را اختصاص‏ داديم به تجمع بچه­ها و هر روز صبح در آن جا روزنامه‌ها را به ديوار نصب مي‌كرديم و جلسات بحث مي­گذاشتيم. در اين كميسون‌ها كه معلم‌ها و گاهي مدير مدرسه نيز شركت مي‌كردند، در باره­ي تغيير برنامه و نظام آموزشي، مسئله­ي امتحان، نحوه­ي سنجش‏ و مقوله­ي نمره، شركت نمايندگان محصل­ها در شوراي مدرسه و انتخاب آن­ها از طرف اعضاي هر كلاس‏، آزادي فعاليت سياسي در مدرسه و غيره نظر مي‌داديم و پيشنهادهاي خود را به صورت قطعنامه يا طرح‌هايي براي ارايه به گردهم‌آيي سراسري دانشجويان و محصلان تهيه و تنظيم مي‌كرديم. ما در عين حال به دخالت در امور مسايل خود بسنده نكرديم. از كارگران اعتصابي ماشين­سازي رنو كه كارخانه­شان را اشغال كرده بودند خواستيم جلسه­اي مشترك با ما در دبيرستان‌ تشكيل دهند. علاوه بر آن در محيط اطراف مدرسه اعلاميه‌هايي پخش‏ كرديم و اهالي محل را نيز به شركت در اين تجمع دعوت كرديم تا همگي مشتركاً در باره­ي مسايل و مشكلات خود بحث و گفت‌‌و‌گو كنيم.

دانشگاه سوربن، ستاد مركزي جنبش‏ ماه مه، تنها محل تجمع و ملاقات دانشجويان و كميته‌هاي مختلف نبود بلكه ديگر اقشار و طبقات از جمله كارگران، زحمتكشان، كاركنان ادارات و مؤسسات و... در آن جا حضور مي‌يافتند و در كميسيون‌هاي گوناگون و در جلسه­هاي عمومي شركت مي‌كردند.

تئاتر اودئون در پاريس‏ به اشغال هنرمندان، سينماگران، روشنفكران و كاركنان فرهنگي و هنري درآمده بود. روزها در آن جا در باره­ي مسايل و سياست­هاي فرهنگي و هنري بحث و گفت‌و‌گو مي شد. جالب اين جا بود كه دانشجويان، كارگران و ديگر اقشار اجتماعي نيز در اين نشست‌هاي پر جوش‏ و خروش‏ شركت و اظهار نظر مي‌كردند.

در خيابان­هاي مركزي پاريس‏، حول و حوش‏ محله­ي موسوم به "كارتيه لاتن"، مردم در تجمع­هاي كوچك و بزرگ روز‌ها و شب‌ها را به بحث و مشاجره پيرامون مسايل سياسي و اجتماعي، ملي و بين‌المللي، نظري و عملي مي­گذراندند.

در شهر نانت فرانسه، دهقانان كوچك و متوسط به كارگران و دانشجويان اعتصابي اين شهر پيوستند و با آنان جنبش‏ و سازماندهي وسيعي به وجود آوردند كه به "كمون سرخ نانت" معروف شد.

خلاصه اين كه جنبش‏ ماه مه تشنگي وصف‌ناپذير مردم فرانسه را براي دخالت كردن در امور جامعه، نظر دادن و انتقاد كردن نشان مي‌داد. همان طور كه بر روي ديوار‌هاي شهر نوشته شده بود، سخن را مردم و خيابان براي چند صباحي به تصرف خود درآورده بودند. چيزي كه تا آن زمان در تصاحب انحصاري نمايندگان‌ مجلس‏ و "سياست " مداران حرفه‌اي بود.

 

"ما همه يهودي آلماني هستيم‌! "

 

مه 68 در عين حال و به عنوان سومين ويژگي اصلي، يك جنبش‏ بين‌المللي بود. در تظاهرات، دانشجويان همبستگي خود را با جنبش‏هاي آزادي‌بخش‏ و انقلابي در جهان اعلام مي‌كردند. با جنبش‏ ويتنام بر عليه امپرياليسم آمريكا، با جنبش‏هاي آمريكاي لاتين، با جنبش‏ فلسطين، با سياه‌پوستان آمريكا، با دانشجويان چيني در انقلاب فرهنگي...

يادم مي‌آيد وقتي كه كُن‌‌بِنديت، يكي از رهبران جنبش‏ مه كه يك يهودي آلماني بود، از فرانسه به آلمان اخراج شد، در اعتراض‏ به اين اقدام پليس‏ ده‌ها هزار نفر بوديم كه تظاهرات كرديم و همگي شعار ‌مي‌داديم‌: ‌"ما همه يهودي آلماني هستيم". در زماني كه 28 سال پيش‏ از آن روي همين سنگ فرش‏هاي پاريس‏ ارتش‏ رايش‏ سوم رژه رفته بود و امروز كه 30 سال از مه 68 مي­گذرد و در فرانسه گرايشات ناسيوناليستي، راسيستي و ضدخارجي رونق يافته‌اند، طرح چنين شعاري در آن زمان بيش‏ از اندازه مترقي، جسورانه و پرمعنا بود.

جنبش‏ ماه مه جرقه‌اي شد تا در ديگر كشورهاي اروپايي نيز، در اسپانيا، در ايتاليا، در آلمان، در بلژيك، در انگليس‏، در هلند و... جنبش‏هايي مشابه برپا شوند. علاوه بر آن، در خود اين جنبش‏ نيز دانشجويان خارجي مقيم فرانسه، الجزايري، مراكشي، تونسي، ويتنامي و... دانشجويان ايراني عضو كنفدراسيون در پاريس‏ شركت كردند. به يقين مي‌توان گفت كه كنفدراسيون جهاني از جمله تحت تأثير جنبش‏ ماه مه فرانسه و جنبش‏هاي مشابه آن در اروپا بود كه واقعاً كنفدراسيون شد، يعني سازماني ميليتان، راديكال و ضد‌امپراليست. جنبش‏ چپ ايران در خارج از كشور نيز بي­تأثير از مه 68 باقي نماند. من خود از طريق اين جنبش‏ بود كه با بچه‌هاي كنفدراسيون و چپ ماركسيست ايران در خارج از كشور آشنا شدم. اين چپ ايراني از جمله تحت تأثير جنبش‏ مه 68 و جنبش‏هاي دانشجويي مشابه در ديگر كشورهاي اروپايي بود كه راديكاليزه شد و به گونه‌اي حتا به نظر من و به رغم غلبه­ي دگماتيسم و سكتاريسم بر آن با ماركسيسم آزادمنشانه و ضداتوريته و تا اندازهاي با اسلوب تفكر و كار انجمني و دمكراتيك مأنوس‏ گرديد، كه اين خود ويژگي آن را نسبت به چپ داخل در آن زمان و تا به امروز برجسته مي‌كند.

 

نتيجه‌گيري‌:‌‌ جنبشي كه مي‌خواست ناممكن را ممكن سازد.

 

اهميت و ويژگي جنبش‏ ماه مه 68 فرانسه، به نظر من، در اين بود كه شايد براي سومين بار در تاريخ، پس‏ از آتن در 400  قبل از ميلاد و كمون پاريس‏ در 1871، مردم و به ويژه جوانان و زحمتكشان، سياست را براي مدتي كوتاه به معناي اصيلش‏ يعني به مفهوم امر اجتماعي و نه امر دولت، حاكميت، گروه و يا حزبي خاص، به تصرف خود درمي‌آوردند. مردم با هم وارد يك فرايند تجانس‏ و تقابل فكري و عقيدتي مي‌شوند. يك فرايند مشاركتي كه طبعاً توأم با منازعه نيز بود. براي دگرساني مناسبات اجتماعي، براي تغيير ارزش‏هاي سنتي و حاكم، و سرانجام براي ايجاد جامعه‌اي ديگر و نو.

بسياري از پديدار‌هايي كه امروزه در جامعه فرانسه طبيعي و عادي جلوه مي‌كنند، محصول دستآوردهاي جنبش‏ ماه مه مي‌باشند. از آن جمله است پراتيك‌هاي امروزي در زمينه­ي فعاليت‌هاي انجمني، وجود نهاد‌هاي مشاركتي در كارخانه‌ها و مؤسسات چون شوراهاي اداري و يا شوراي مدرسه يا دانشگاه، با تمام محدوديت‌ها و ضعف‌هايشان. نهضت فمينيستي در فرانسه پس‏ از ماه مه راديكاليزه مي­شود و جنبش‏ آزادي زنان در اين كشور پس‏ از اين دوره است كه دامنه و وسعتي چشم‌گير به خود مي‌گيرد.

ولي جنبش‏ مه 68 فرانسه شكست ‌خورد. همان طور كه آتني‌ها شكست خوردند و سردار مقدوني پيروز شد. همان طور كه كمونارها شكست خوردند و ارتجاع ورسايل غالب شد. در جنبش‏ ماه مه 68 نيز دوگل و احزاب دست راستي با اتكا به بخش‏ خاموش‏، وحشت‌زده و محافظه‌كار جامعه­ي فرانسه دو باره چيره مي­شوند. احزاب سنتي چپ به ويژه حزب كمونيست راه آن­ها را هموار مي­سازند.

اما مهم اين نيست كه جنبش‏ مه مغلوب شد. مهم آن است كه شصت و هشتي‌ها جسارت كردند و خواستند اتوپي را ممكن سازند. نابهنگام را بهنگام كنند. ناممكن را ممكن سازند. و به گفته­ي آن كارگر اعتصابي‌: "‌خارق‌العاده را عادي كنند". فرهنگ معين خارق را اين طور تعريف كرده است‌: "‌آن چه كه بر خلاف نظم عمومي و جريان طبيعي امور باشد". شصت و هشتي‌هاي فرانسه مي‌خواستند بر خلاف آن چه كه به ما مي‌گويند جريان طبيعي امور است و بنابراين تبعيت از آن گريز ناپذير است، مثلاً اين كه قانون سرمايه امري طبيعي و غير قابل نسخ مي‌باشد و يا احكام ديگري از اين دست، باري آن­ها مي‌خواستند بر خلاف اين "مسلمات عاميانه" عمل كنند. آن­ها مي‌خواستند بر خلاف ايدئولوژي تمكين كردن به "حقايق" مطلق و يگانه عمل كنند. آن­ها مي‌خواستند خارق‌العاده، اين عملي كه بر خلاف آن چه را كه نظم عمومي و جريان طبيعي پنداشته‌ مي‌شود، عادي كنند، روزمره كنند. .در يك كلام آن­ها تنها يك چيز مي‌خواستند. بيآفرينند.